مروارید آبی
Part ¹³
ویو لانا
صبح با نور خورشیدی که افتاده بود رو چشمام بیدار شدم وای بازم یادم رفت موقعه خواب این پرده بی صاحاب و بکشم
به بدنم یه کش و غوسی دادم و از رو تخت بلند شدم و به سمت دستشویی رفتم و کارای لازم و کردم
وقتی اومدم سریع لباسمو عوض کردم و رفتم پایین
کسی توی پذیرایی نبود پس حدس زدم حتما باید اشپزخونه باشن
+سلامم به همگییی
م/ل سلام دختر سحر خیز (لبخند)
ک/ل سلام به دخترم چطوری؟
+ خوبم مرسی لبخند
اوه مامان چه کردیییی
ک/ل (خنده)
+چیشد؟(تعجب)
م/ل هیچی دخترم صبحانه امروز و بابا درست کرده
+ اوهههه چه کاراااا
م/ل همین و بگو
م/ل ک/ل لانا (خنده)
ویو لانا
بعد از چند دقیقه صبحانه خوردن از میز پاشدم
+ خب من برم وسایلمو جمع کنم و برم حموم
م/ل باشه دخترم (لبخند)
کل فکر نکنم دیگه با این قضیه مشکلی داشته باشه
مل اومم
ویو لانا
داشتم وسایل و جمع میکردم که یاد دفترچه خاطراتم افتادم دوروزه که چیزی داخلش ننوشتم
قلمم و ورداشتم و شروع به نوشتن
کردم
امروز قراره ازدواج کنم و برای چند سال از پدر و مادرم جدا زندگی کنم
سوم ژوئن 2013
دفترچه رو بستم و انداختم تو چمدون و به قطره اشکی از چشمم افتاد
هعی خدا چرا همه چی اینجوری شد؟
اشکامو پارک کردم و به سمت حموم قدم برداشتم
یه حموم یک مینی گرفتم و با حوله اومدم بیرون ساعت نکاه کردم یک و نیم بود هنوز نیم ساعت وقت دارم داشتم لباس و اماده میکردم که صدای در زدن اومد
+ بله؟
م/ ل لانا ارایشگر اومده
+الان؟
کوک گفت که ساعت سه میاد
م/ ل نمیدونم زنگ بزن به کوک ببین ماجرا از چه قراره
منم ازش پذیرایی میکنم
+باش
سریع گوشی و ورداشتم به کوک زنگ زدم
_چیه؟(سرد عصبی)
+ببینم مگه نگفتی ارایشگر ساعت سه میاد؟
....
شرط 18 لایک
16 کامنت
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.