من برای همه چیز جنگیدم.
من برای همه چیز جنگیدم.
از پوچ ترین هاشون بگیر تا بزرگ ترین شون.
جنگیدم برای دردی که روحم و اسیر کرده بود، واسه ترمیم زخم هایی که میدونستم ابدیه.
هر چیزی که خواستم به دستش بیارم ولی نشد.
هرچقدر نزدیک شدم و هر کدوم دور تر و دور تر میشدن و هیچ کدوم به دستم نمی اومد. لابد این هم یه توجیهی داشت واسه ذهن مریضم.اما منم دیگه از یه جایی بعد دست و پا زدن و جنگیدن و گزاشتم کنار، دیگه کارم شده بود یه گوشه نشستن تماشای اون چیزی که بر خلاف میل درونیم وضعیت اسفناکی داشت.
برام مهمم نبود زنده میمونم تو این جنگ با خودم یا نه... و ترجیح من همین بود، یه گوشه وایسادم و نگاه کردم و هیچ کاری نکردم.
از پوچ ترین هاشون بگیر تا بزرگ ترین شون.
جنگیدم برای دردی که روحم و اسیر کرده بود، واسه ترمیم زخم هایی که میدونستم ابدیه.
هر چیزی که خواستم به دستش بیارم ولی نشد.
هرچقدر نزدیک شدم و هر کدوم دور تر و دور تر میشدن و هیچ کدوم به دستم نمی اومد. لابد این هم یه توجیهی داشت واسه ذهن مریضم.اما منم دیگه از یه جایی بعد دست و پا زدن و جنگیدن و گزاشتم کنار، دیگه کارم شده بود یه گوشه نشستن تماشای اون چیزی که بر خلاف میل درونیم وضعیت اسفناکی داشت.
برام مهمم نبود زنده میمونم تو این جنگ با خودم یا نه... و ترجیح من همین بود، یه گوشه وایسادم و نگاه کردم و هیچ کاری نکردم.
۶.۲k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.