فراغت کرده ظلمانی سراسر زندگانی را
فراغت کرده ظلمانی سراسر زندگانی را
منوَر کن جهانم را بتابان ماه تابانت
به دستت خو گرفتم من به زخمانم بکش دستی
که درمان میکند دردم نوازشهای دستانت
مبر از خاطرت آسان مقررهای آتی را
بمان در عهد خود باقی کنم جانم به قربانت
نگاهت میزند آتش مثال عشق جان سوزت
که سوزاندی جگر تا دل میان عشق سوزانت
عزیزم مهربانی کن در این ایام پاپانی
لبت با خنده ای وا کن ببینم روی خندانت
ز شهر آرزوهایم کمی آهسته تر بگذر
که بوسم رد پایت را به یاد روز پایانت
برو ای نازنین اما دمی هم یادی از ما کن
سفر خوش بادت این روزُ خدا باشد نگهبانت
منوَر کن جهانم را بتابان ماه تابانت
به دستت خو گرفتم من به زخمانم بکش دستی
که درمان میکند دردم نوازشهای دستانت
مبر از خاطرت آسان مقررهای آتی را
بمان در عهد خود باقی کنم جانم به قربانت
نگاهت میزند آتش مثال عشق جان سوزت
که سوزاندی جگر تا دل میان عشق سوزانت
عزیزم مهربانی کن در این ایام پاپانی
لبت با خنده ای وا کن ببینم روی خندانت
ز شهر آرزوهایم کمی آهسته تر بگذر
که بوسم رد پایت را به یاد روز پایانت
برو ای نازنین اما دمی هم یادی از ما کن
سفر خوش بادت این روزُ خدا باشد نگهبانت
۴.۳k
۱۲ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.