رابطه سوخته (Burnt relationship ) ༺༻
رابطه سوخته (Burnt relationship ) ༺༻
part ³
♡باشه داداشی الان برات درستش میکنم
•ملمون
♡خواهش میکنم عزیزم
•پس من میلم باب استِفنجی نیگا میکنم
♡باشه دورت بگردم برو منم الان برات درستش میکنم
یادم نبود مثلا قرار بود من برای مامانبزرگ عصرونه درست کنم برا همین به آجوما گفتم و اون کمکم کرد تا درستش کنیم وقتی کروسان ها توی فر بودن من رفتم سمت یخچال تا کمی موز و شیر بیارم بعد از برداشتنشون اونارو توی مخلوط کن ریختم تا با هم میکس شن ک یک دفعه صدای جیغ مامانم رو از توی اتاق مامانبزرگ شنیدم همه رفتیم تو اتاق و دیدیم مامانبزرگ فوت شده یعنی چجوری بگم سکته قلبی کرده بود بدون توجه به اینکه مخلوط کن هنوز روشنه به سمت تلفن رفتم و به اورژانس زنگ زدم اونا اومدن و مامانبزرگم رو بردن بیمارستان من نرفتم چون منو نبردن من مونده بودم و آجوما و جه یونی ک هنوز داشت باب اسفنجی نیگاه میکرد
حوصله ی صدای شاد نداشتم دوست داشتم همش یه آهنگ غمگین پلی میشد و من باهاش خودمو خالی میکردم اما نمیتونستم دل داداش کوچولو مو بشکونم برا همین رفتم تو اتاق مامانبزرگ کنار تختش نشستم و زار زار گریه کردم و لباساشو بو میکردم خیلی حس خوبی داشت بوی لباساش منو یاد خیلی وقت پیش ها میندازه ک با دختر خاله هام و پسر خاله هام توی حیاط خونه بازی میکردیم و مامانبزرگ برامون هندونه قاچ میکرد هنوز اون روز رو یادمه.....
با صدای در از جام بلند شدم و به طرف پذیرایی رفتن تا ببینم چی شده
ک بابا و مامان رو دیدم تنها اومدن
با چشمای اشکی
♡پ.. پ.. پس مامانبزرگ کجاست؟
دیدم بغضی عجیب همه رو ناراحت کرد
^خانوم فکر میکنم خانوم بزرگ فوت شدن*گریه*
♡آ.. آجوما چی میگی مگه اصلا این ممکنه*تک خنده*خودم به مامانبزرگ گفتم براش کروسان درست میکنم اونم میاد باهام عصرونه میخوره پس چرا نخورد؟ چرا برا بار آخر باهام عصرونه نخورد؟
فلش بک ب چند مین بعد:
آجوما داشت اتاق مامانبزرگ رو تمیز میکرد ک با یه پاکت اومد بیرون بابا بازش کرد وصیت نامه مامانبزرگ بود
توش نوشته بود
(سلام امیدوارم حال همتون خوب خوب باشه میدونم وقتی این وصیتنامه رو میخونید من دیگه پیشتون نیستم این وصیت رو گذاشتم برای اینکه میدونم چند روز اگه بگزره منو فراموش میکنید و سر مال و اموال با هم دعوا میکنید حتی الانم ک دارم فکرشو میکنم خندم میگیره جه هوآی عزیزم همیشه دوست داشتم باهات وقت بگذرونم همیشه دوست داشتم باهات کلی حرف راجع ب بابابزرگت بزنم میخواستم بگم چجوری من رو ترک کرده و .......)
part ³
♡باشه داداشی الان برات درستش میکنم
•ملمون
♡خواهش میکنم عزیزم
•پس من میلم باب استِفنجی نیگا میکنم
♡باشه دورت بگردم برو منم الان برات درستش میکنم
یادم نبود مثلا قرار بود من برای مامانبزرگ عصرونه درست کنم برا همین به آجوما گفتم و اون کمکم کرد تا درستش کنیم وقتی کروسان ها توی فر بودن من رفتم سمت یخچال تا کمی موز و شیر بیارم بعد از برداشتنشون اونارو توی مخلوط کن ریختم تا با هم میکس شن ک یک دفعه صدای جیغ مامانم رو از توی اتاق مامانبزرگ شنیدم همه رفتیم تو اتاق و دیدیم مامانبزرگ فوت شده یعنی چجوری بگم سکته قلبی کرده بود بدون توجه به اینکه مخلوط کن هنوز روشنه به سمت تلفن رفتم و به اورژانس زنگ زدم اونا اومدن و مامانبزرگم رو بردن بیمارستان من نرفتم چون منو نبردن من مونده بودم و آجوما و جه یونی ک هنوز داشت باب اسفنجی نیگاه میکرد
حوصله ی صدای شاد نداشتم دوست داشتم همش یه آهنگ غمگین پلی میشد و من باهاش خودمو خالی میکردم اما نمیتونستم دل داداش کوچولو مو بشکونم برا همین رفتم تو اتاق مامانبزرگ کنار تختش نشستم و زار زار گریه کردم و لباساشو بو میکردم خیلی حس خوبی داشت بوی لباساش منو یاد خیلی وقت پیش ها میندازه ک با دختر خاله هام و پسر خاله هام توی حیاط خونه بازی میکردیم و مامانبزرگ برامون هندونه قاچ میکرد هنوز اون روز رو یادمه.....
با صدای در از جام بلند شدم و به طرف پذیرایی رفتن تا ببینم چی شده
ک بابا و مامان رو دیدم تنها اومدن
با چشمای اشکی
♡پ.. پ.. پس مامانبزرگ کجاست؟
دیدم بغضی عجیب همه رو ناراحت کرد
^خانوم فکر میکنم خانوم بزرگ فوت شدن*گریه*
♡آ.. آجوما چی میگی مگه اصلا این ممکنه*تک خنده*خودم به مامانبزرگ گفتم براش کروسان درست میکنم اونم میاد باهام عصرونه میخوره پس چرا نخورد؟ چرا برا بار آخر باهام عصرونه نخورد؟
فلش بک ب چند مین بعد:
آجوما داشت اتاق مامانبزرگ رو تمیز میکرد ک با یه پاکت اومد بیرون بابا بازش کرد وصیت نامه مامانبزرگ بود
توش نوشته بود
(سلام امیدوارم حال همتون خوب خوب باشه میدونم وقتی این وصیتنامه رو میخونید من دیگه پیشتون نیستم این وصیت رو گذاشتم برای اینکه میدونم چند روز اگه بگزره منو فراموش میکنید و سر مال و اموال با هم دعوا میکنید حتی الانم ک دارم فکرشو میکنم خندم میگیره جه هوآی عزیزم همیشه دوست داشتم باهات وقت بگذرونم همیشه دوست داشتم باهات کلی حرف راجع ب بابابزرگت بزنم میخواستم بگم چجوری من رو ترک کرده و .......)
۵.۹k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.