فن فیک:«جنون²» tokyo revengers
چرا انقدر رابطشون خوبه؟!منو داداشمو ول کنین پنج دقیقه ی دیگه فقط یکیمون زندس!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــᵥₑgₑₜₐbₗₑ ₛₑₗₗₑᵣ gᵢᵣₗـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سرمو مالیدم و با اخم به ران نگاه کردم و موهای بافته شده ی بلندشو کشیدم.
ا/ت:«تاقیامت؟!تو خیلی زنده بمونی 10 سال دیگه اس!»
ران هم کم نیاورد و موهامو دوباره کشید:«10 سال؟!من از توهم بیشتر عمر میکنم بچه!»موهاشو با شدت بیشتری کشیدم که باعث شد سرش به طرفم خم شه. ا/ت:«بچه؟!من فقط یه سال ازت کوچیکترم¹!!» ران بجای جواب دادن فقط خندید و به ریندو نگاه کرد . منم همینکارو کردم. ریندو و ران با چشماشون باهم حرف میزن . (طوری که من با اینکه 10 سال باهاشون دوست بودم چیزی نمیفهمیدم.)
ران:«موهامو ول کن منم موهاتو ول میکنم.» ران اخم کرده بود و گونه هاش سرخ شده بود . منم احتمالا همین شکلیم.
ا/ت:«باشه.»اروم موهاشو ول کردم . اونم همونکار رو کرد. ریندو سریع اومد طرفم و بازومو گرفت. زمزمه کرد:«بیا بریم. میزارم هرچقدر دلت بخواد کتکم بزنی .....تازه برات پاستیل هم میگیرم.»قبل از اینکه بخوام جواب بدم بازومو گرفت و روبه ران گفت:«مادیگه میریم. خدافظ»ران درحالی که سرشو میمالید باشه ای زیر لب گفت . ریندو در رو بست و باشومو ول کرد.
ریندو:«انقدر با ران دعوا نکن.»اداشو با عصبانیت دراوردم و چند قدم نزدیکش شدم.
ا/ت:«چرا هیچ کاری نمیکنی؟!ران اونقدراهم ترسناک نیست» لبخند عصبی ای زدم و شروع کردم به کتک زدن ریندو. ریندوهم دستاشو گذاشته بود روی صورتش تا به قول خودش به صورت قشنگش اسیبی وارد نشه. همینجوری داشتم ریندو رو میزدم که ران در رو با پلاستیک اشغالا باز کرد.
ران:«داری چیکار میکنی؟داداشمو کتک میزنی؟»
ا/ت:«اره!داشتم داداشتو مثل سَ__» ریندو دستشو روی دهنم گذاشت و نذاشت ادامه ی حرفمو بزنم.
ریندو:«نه ما داشتیم شوخی میکردیم.»ران با سردرگمی یه ابروشو داد بالا و دهنشو باز کرد . دهنشو باز کرد تا یچیزی بگه که ریندو همینطور که منو میکشوند ،از ران دور شد.
ریندو با لبخند ژکوند:«پاستیل میخوای؟» مکث کوتاهی کردم :«....اره.» ریندو با همون لبخند ژکوندش دستمو گرفت و به سمت سوپر مارکت روبرومون برد. چند بسته پاستیل از نوع های مختلف برداشتم وریندو حساب کرد. یه بسته پاستیل رو باز کردم و دادم به ریندو.
ا/ت:«بیا.»ریندوم سرشو تکون داد و ازم گرفت.
ا/ت:«بیا بریم خونه ی ما »
ریندو یه نگاه به ساعت گوشیش کرد و گفت:«نمیشه . نیم ساعت دیگه باید برم جلسه تنجیکو.»سرمو تکون دادم:«اوکی.پس میبینمت~»
ریندو:«خدافظ» دستمو براش تکون دادم و ازش جداشدم. باید خریدایی که مامان گفته هم بخرم. گوشیمو از جیب جلویی شلوارم برداشتم و به لیست بلند بالایی که مامان فرستاده بود ،نگاه کردم: 1 بسته گوشت خوک، خامه،سس مایونز و... اه کشیدم و گوشی رو گذاشتم توی جیبم . همونطور که پاستیلامو میخوردم به سمت بازار رفتم.
یک و نیم ساعت بعد~
پلاستیک خریدارو روی زمین گذاشتم و با کلید قفل درو بازکردم.
ا/ت:«سلام» مامان سرشو از توی اشپزخونه بیرون اورد و لبخند زد:«سلام.خوش اومدی.»خریدارو روی طرح جزیره گذاشتم و رفتم تو اتاقم.لباسامو با یه تیشرت شلوارک سیاه ساده عوض کردم و خودمو پرت کردم روی تخت.تخت بخاطر وزنم صدا داد. کفشمو پرت کردم سمت کلید لامپ.یه کم میخوابم و بعدش میرم کمک مامان....
____
نکته ¹:درمورد سن هایتانیا حرف زیاد هست ولی اینجا ران یه سال از ریندو بزرگتره.(19 سالس)
اثری از دخترک سبزی فروش.
با حمایت (لایک،کامنت و فالو) بهم انرژِ زیادی میدین.
بای بای
(واقعا به خودم برای کنار گذاشتن گشادی و اینهمه نوشتن افتخار میکنم. شمام بکنین)
#دخترک_سبزی_فروش
#ران
#ریندو
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــᵥₑgₑₜₐbₗₑ ₛₑₗₗₑᵣ gᵢᵣₗـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــᵥₑgₑₜₐbₗₑ ₛₑₗₗₑᵣ gᵢᵣₗـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سرمو مالیدم و با اخم به ران نگاه کردم و موهای بافته شده ی بلندشو کشیدم.
ا/ت:«تاقیامت؟!تو خیلی زنده بمونی 10 سال دیگه اس!»
ران هم کم نیاورد و موهامو دوباره کشید:«10 سال؟!من از توهم بیشتر عمر میکنم بچه!»موهاشو با شدت بیشتری کشیدم که باعث شد سرش به طرفم خم شه. ا/ت:«بچه؟!من فقط یه سال ازت کوچیکترم¹!!» ران بجای جواب دادن فقط خندید و به ریندو نگاه کرد . منم همینکارو کردم. ریندو و ران با چشماشون باهم حرف میزن . (طوری که من با اینکه 10 سال باهاشون دوست بودم چیزی نمیفهمیدم.)
ران:«موهامو ول کن منم موهاتو ول میکنم.» ران اخم کرده بود و گونه هاش سرخ شده بود . منم احتمالا همین شکلیم.
ا/ت:«باشه.»اروم موهاشو ول کردم . اونم همونکار رو کرد. ریندو سریع اومد طرفم و بازومو گرفت. زمزمه کرد:«بیا بریم. میزارم هرچقدر دلت بخواد کتکم بزنی .....تازه برات پاستیل هم میگیرم.»قبل از اینکه بخوام جواب بدم بازومو گرفت و روبه ران گفت:«مادیگه میریم. خدافظ»ران درحالی که سرشو میمالید باشه ای زیر لب گفت . ریندو در رو بست و باشومو ول کرد.
ریندو:«انقدر با ران دعوا نکن.»اداشو با عصبانیت دراوردم و چند قدم نزدیکش شدم.
ا/ت:«چرا هیچ کاری نمیکنی؟!ران اونقدراهم ترسناک نیست» لبخند عصبی ای زدم و شروع کردم به کتک زدن ریندو. ریندوهم دستاشو گذاشته بود روی صورتش تا به قول خودش به صورت قشنگش اسیبی وارد نشه. همینجوری داشتم ریندو رو میزدم که ران در رو با پلاستیک اشغالا باز کرد.
ران:«داری چیکار میکنی؟داداشمو کتک میزنی؟»
ا/ت:«اره!داشتم داداشتو مثل سَ__» ریندو دستشو روی دهنم گذاشت و نذاشت ادامه ی حرفمو بزنم.
ریندو:«نه ما داشتیم شوخی میکردیم.»ران با سردرگمی یه ابروشو داد بالا و دهنشو باز کرد . دهنشو باز کرد تا یچیزی بگه که ریندو همینطور که منو میکشوند ،از ران دور شد.
ریندو با لبخند ژکوند:«پاستیل میخوای؟» مکث کوتاهی کردم :«....اره.» ریندو با همون لبخند ژکوندش دستمو گرفت و به سمت سوپر مارکت روبرومون برد. چند بسته پاستیل از نوع های مختلف برداشتم وریندو حساب کرد. یه بسته پاستیل رو باز کردم و دادم به ریندو.
ا/ت:«بیا.»ریندوم سرشو تکون داد و ازم گرفت.
ا/ت:«بیا بریم خونه ی ما »
ریندو یه نگاه به ساعت گوشیش کرد و گفت:«نمیشه . نیم ساعت دیگه باید برم جلسه تنجیکو.»سرمو تکون دادم:«اوکی.پس میبینمت~»
ریندو:«خدافظ» دستمو براش تکون دادم و ازش جداشدم. باید خریدایی که مامان گفته هم بخرم. گوشیمو از جیب جلویی شلوارم برداشتم و به لیست بلند بالایی که مامان فرستاده بود ،نگاه کردم: 1 بسته گوشت خوک، خامه،سس مایونز و... اه کشیدم و گوشی رو گذاشتم توی جیبم . همونطور که پاستیلامو میخوردم به سمت بازار رفتم.
یک و نیم ساعت بعد~
پلاستیک خریدارو روی زمین گذاشتم و با کلید قفل درو بازکردم.
ا/ت:«سلام» مامان سرشو از توی اشپزخونه بیرون اورد و لبخند زد:«سلام.خوش اومدی.»خریدارو روی طرح جزیره گذاشتم و رفتم تو اتاقم.لباسامو با یه تیشرت شلوارک سیاه ساده عوض کردم و خودمو پرت کردم روی تخت.تخت بخاطر وزنم صدا داد. کفشمو پرت کردم سمت کلید لامپ.یه کم میخوابم و بعدش میرم کمک مامان....
____
نکته ¹:درمورد سن هایتانیا حرف زیاد هست ولی اینجا ران یه سال از ریندو بزرگتره.(19 سالس)
اثری از دخترک سبزی فروش.
با حمایت (لایک،کامنت و فالو) بهم انرژِ زیادی میدین.
بای بای
(واقعا به خودم برای کنار گذاشتن گشادی و اینهمه نوشتن افتخار میکنم. شمام بکنین)
#دخترک_سبزی_فروش
#ران
#ریندو
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــᵥₑgₑₜₐbₗₑ ₛₑₗₗₑᵣ gᵢᵣₗـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۵.۱k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.