دل به این دریا نزن من قایقی بشکسته ام
دل به این دریا نزن من قایقی بشکسته ام
مثل قفلِ بی کلیدِ جعبه ای در بسته ام
بی خودی بر پیکرم هِی سنگ محکم را نکوب
من درونم خالی و یک میوه ی بی هسته ام
مسجدی متروکم و در این بلاد کافران
شاهد مِی خواری مردم از این گلدسته ام
من برای دیدن رخسارِ ماه آسمان
از سرِ فطرت به رنگ تارِ شب وابسته ام
بی خیالی آخرین درمان یک افسرده است
من به حزبِ بادِ بی افسارِ ول پیوسته ام
آنچنان چیزی ندارم تا بگویم در غزل
چونکه از تکرارِ درد و غصه هایم خسته ام
مثل قفلِ بی کلیدِ جعبه ای در بسته ام
بی خودی بر پیکرم هِی سنگ محکم را نکوب
من درونم خالی و یک میوه ی بی هسته ام
مسجدی متروکم و در این بلاد کافران
شاهد مِی خواری مردم از این گلدسته ام
من برای دیدن رخسارِ ماه آسمان
از سرِ فطرت به رنگ تارِ شب وابسته ام
بی خیالی آخرین درمان یک افسرده است
من به حزبِ بادِ بی افسارِ ول پیوسته ام
آنچنان چیزی ندارم تا بگویم در غزل
چونکه از تکرارِ درد و غصه هایم خسته ام
۳.۶k
۲۴ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.