رمان :عشق مخفی
رمان :عشق مخفی
؟:نزار گلوله های این اسلحه رو برای مامان و بابات خرج کنم
از حرفش ترسیدم ولی سعی کردم خودم رو خونسرد جلوه بدم
ات: ببخشید میشه برید کنار میخوام سوار بشم
؟:او معذرت میخوام بفرمایید
سوار ماشین شدیم بیمون سکوت عجیبی حکم فرما بود اما نامجون این سکوت رو شکست
نامجون: ببینم حالت خوبه؟
ات:آ..آره
نامجون:مطمعنی؟
همون لحظه پیام اومد
؟: بهش بگو دیگه منتظرم
اون میشنوه ما چی میگیم
ات:ب..بیا از هم
نامجون:از هم چی؟
ات:بیا از هم جدا شدیم (بغض)
همون لحظه ماشین رو زد کنار
نامجون:چی؟
ات: ما دیگه نمیتونیم باهم باشیم ببخشید
نامجون:چرا؟کسی چیزی بهت گفته؟
آره گفته من نمیخوام یکی دیگه بخاطرم بمیره
ات:نه کسی چیزی نگفته خودم نمیخوام دیگه باهم باشیم
دره ماشین رو باز کردم و پیاده شدم عجب گیری کردما
از ماشین دور شدم که یهو یکی هولم داد داخل یه ماشین و بیهوش شدم
؟:نزار گلوله های این اسلحه رو برای مامان و بابات خرج کنم
از حرفش ترسیدم ولی سعی کردم خودم رو خونسرد جلوه بدم
ات: ببخشید میشه برید کنار میخوام سوار بشم
؟:او معذرت میخوام بفرمایید
سوار ماشین شدیم بیمون سکوت عجیبی حکم فرما بود اما نامجون این سکوت رو شکست
نامجون: ببینم حالت خوبه؟
ات:آ..آره
نامجون:مطمعنی؟
همون لحظه پیام اومد
؟: بهش بگو دیگه منتظرم
اون میشنوه ما چی میگیم
ات:ب..بیا از هم
نامجون:از هم چی؟
ات:بیا از هم جدا شدیم (بغض)
همون لحظه ماشین رو زد کنار
نامجون:چی؟
ات: ما دیگه نمیتونیم باهم باشیم ببخشید
نامجون:چرا؟کسی چیزی بهت گفته؟
آره گفته من نمیخوام یکی دیگه بخاطرم بمیره
ات:نه کسی چیزی نگفته خودم نمیخوام دیگه باهم باشیم
دره ماشین رو باز کردم و پیاده شدم عجب گیری کردما
از ماشین دور شدم که یهو یکی هولم داد داخل یه ماشین و بیهوش شدم
۹.۹k
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.