Part2
#Part2
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
دکتر یکم مکث کرد ... یکم دیگه برسی کرد و بعد پوزخندی زد
_ عزیزم شما حداقل ٣بار رابطه داشتید! هیچ اثری از هایمنتون باقی نمونده چطور می پرسید هنوز دخترید؟
لرزش تنم غیر قابل کنترل بود
نه این امکان نداشت... امکان نداره نه نه امکان نداره
دکتر از لرزش تنم شوکه شد
_ عزیزم خوبی؟ بگم برات آب قند بیارن؟
تمام توانم رو جمع کردم و از رو تخت بلند شدم
_ نه خوبم...
خودم رو جمع و جور کردم
از مطب اومدم بیرون
بازم برام پیام اومد ، سرم گیج میرفت سوزش و سرمایی رو حس میکردم
بی هوا گوشی رو باز کردم
" دیدی من دروغ نمیگم!"
زانو هام خم شد بسه لعنتی بسه
چقدر دیگه میخوای تو این کابوس دست و پا بزنم چقدر؟
مگه من چیکار کردم که دارم تاوان پس میدم،
زانوهام محکم رو زمین افتاد
صدای ماشینی که بغلم با سرعت بالا توقف کرد تو گوشم اکو داد
صدای مردی رو شنیدم
_ حالت خوبه؟
چشمام سیاهی می رفت برام مهم نبود کیه ولی هرکی هست خیلی
پر رواِ انگار پسرخالشم نه خانمی نه جمع بستنی
مرد رو پس زدم برام مهم نبود کیه و اومده مثلاً کمکم کنه اصلاً بهش نگاه هم نکردم
تصمیم قطعی رو گرفتم
باید هرچی سریعتر خودم رو از این زندگی نکبت بار پاک کنم
بیشتر از این با شرط و شروط و تهدید نمیتونم زندگی کنم
نمیدونم چه بلایی سرم آورده ولی این کارش دیگه تیر اخر بود
... بیشتر از این نمیخوام نقش یه اسباب بازی رو بازی کنم
دیگه خسته شدم
هر ثانیه با استرس و ترس زندگی کردن پیرم کرده
سه ساله من اختیار زندگی خودم رو ندارم
دوستان نظر یادتون نره😘 😘 😘 😘 😘
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
دکتر یکم مکث کرد ... یکم دیگه برسی کرد و بعد پوزخندی زد
_ عزیزم شما حداقل ٣بار رابطه داشتید! هیچ اثری از هایمنتون باقی نمونده چطور می پرسید هنوز دخترید؟
لرزش تنم غیر قابل کنترل بود
نه این امکان نداشت... امکان نداره نه نه امکان نداره
دکتر از لرزش تنم شوکه شد
_ عزیزم خوبی؟ بگم برات آب قند بیارن؟
تمام توانم رو جمع کردم و از رو تخت بلند شدم
_ نه خوبم...
خودم رو جمع و جور کردم
از مطب اومدم بیرون
بازم برام پیام اومد ، سرم گیج میرفت سوزش و سرمایی رو حس میکردم
بی هوا گوشی رو باز کردم
" دیدی من دروغ نمیگم!"
زانو هام خم شد بسه لعنتی بسه
چقدر دیگه میخوای تو این کابوس دست و پا بزنم چقدر؟
مگه من چیکار کردم که دارم تاوان پس میدم،
زانوهام محکم رو زمین افتاد
صدای ماشینی که بغلم با سرعت بالا توقف کرد تو گوشم اکو داد
صدای مردی رو شنیدم
_ حالت خوبه؟
چشمام سیاهی می رفت برام مهم نبود کیه ولی هرکی هست خیلی
پر رواِ انگار پسرخالشم نه خانمی نه جمع بستنی
مرد رو پس زدم برام مهم نبود کیه و اومده مثلاً کمکم کنه اصلاً بهش نگاه هم نکردم
تصمیم قطعی رو گرفتم
باید هرچی سریعتر خودم رو از این زندگی نکبت بار پاک کنم
بیشتر از این با شرط و شروط و تهدید نمیتونم زندگی کنم
نمیدونم چه بلایی سرم آورده ولی این کارش دیگه تیر اخر بود
... بیشتر از این نمیخوام نقش یه اسباب بازی رو بازی کنم
دیگه خسته شدم
هر ثانیه با استرس و ترس زندگی کردن پیرم کرده
سه ساله من اختیار زندگی خودم رو ندارم
دوستان نظر یادتون نره😘 😘 😘 😘 😘
۴.۱k
۱۷ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.