Part3
#Part3
#آدمای_شرطیه
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
لب پیاده رو ایسادم برای یه تاکسی دست نگه داشتم
وقتی سوار شدم با صدایی که انگار از ته چاه بیرون اومده آدرس رو دادم
چشمام رو به بیرون دوختم به منظره ی بیرون
به اتوبان وخیابونهای بزرگ و پر ماشین
به روزهای اولی که اومده بودم اینجا فکر کردم
این شهر باتلاقم شد
وقتی تهران قبول شدم و بابام برام خونه گرفت که دختر کوچیکه و
ته تغاری خونه بهش بد نگذره تو شهر غریب ، چقدر خوش بحالم شد
یه زندگی مجردی
٤سال عشق و صفا... به خاطر ظاهرم همیشه خیلی تو چشم بودم
وقتی هم که دانشگاه امیر کبیر تو یکی از رشته های مهندسی قبول شدم،
شدم مرکز توجه
تو گلوی خیلی از پسرای فامیل گیر کرده بودم ولی هیچ وقت تو شهر خودمون شیطونی نکردم
میدونستم اگه کاری بکنم با پسری دوست بشم حتماً به هفته نرسیده کل شهر میفهمند
تو دانشگاه بازم به خاطر ظاهرم و جدید بودنم بازم مرکز توجه
قرار گرفتم و پیشنهاد پشت پیشنهاد بود که بهم داده میشد
همین هم باعث سردرگمیم و مغرور شدن شدیدم شد
وقتی شاخ ترین پسر دانشگاه که معماری میخوند و همه میشناختنش
و ترم ٦بود بهم پیشنهاد داد حتی لحظه ای هم فکر نکردم و قبول کردم
اون اولین و اخرین دوست پسر من شد
وقتی برای اولین بار به خونه دعوتش کردم
وقتی نشستیم باهم فیلم دیدیم و دست اون کم کم پیشروی کرد صورتم
رو برگردوندم سمتش کم کم بهم نزدیک شد وقتی به یه سانتیه صورتم
رسید گوشیش زنگ خورد
هه چقدر خجالت اور !
این شد تجربه ی اول نزدیک شدنم به یه پسر
وقتی شایان گوشیش رو جواب داد لبخند رو لبش ماسید بدون اینکه
به من نگاه کنه بلند شد کت و سویچش رو برداشت و از خونه زد بیرون
#آدمای_شرطیه
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
لب پیاده رو ایسادم برای یه تاکسی دست نگه داشتم
وقتی سوار شدم با صدایی که انگار از ته چاه بیرون اومده آدرس رو دادم
چشمام رو به بیرون دوختم به منظره ی بیرون
به اتوبان وخیابونهای بزرگ و پر ماشین
به روزهای اولی که اومده بودم اینجا فکر کردم
این شهر باتلاقم شد
وقتی تهران قبول شدم و بابام برام خونه گرفت که دختر کوچیکه و
ته تغاری خونه بهش بد نگذره تو شهر غریب ، چقدر خوش بحالم شد
یه زندگی مجردی
٤سال عشق و صفا... به خاطر ظاهرم همیشه خیلی تو چشم بودم
وقتی هم که دانشگاه امیر کبیر تو یکی از رشته های مهندسی قبول شدم،
شدم مرکز توجه
تو گلوی خیلی از پسرای فامیل گیر کرده بودم ولی هیچ وقت تو شهر خودمون شیطونی نکردم
میدونستم اگه کاری بکنم با پسری دوست بشم حتماً به هفته نرسیده کل شهر میفهمند
تو دانشگاه بازم به خاطر ظاهرم و جدید بودنم بازم مرکز توجه
قرار گرفتم و پیشنهاد پشت پیشنهاد بود که بهم داده میشد
همین هم باعث سردرگمیم و مغرور شدن شدیدم شد
وقتی شاخ ترین پسر دانشگاه که معماری میخوند و همه میشناختنش
و ترم ٦بود بهم پیشنهاد داد حتی لحظه ای هم فکر نکردم و قبول کردم
اون اولین و اخرین دوست پسر من شد
وقتی برای اولین بار به خونه دعوتش کردم
وقتی نشستیم باهم فیلم دیدیم و دست اون کم کم پیشروی کرد صورتم
رو برگردوندم سمتش کم کم بهم نزدیک شد وقتی به یه سانتیه صورتم
رسید گوشیش زنگ خورد
هه چقدر خجالت اور !
این شد تجربه ی اول نزدیک شدنم به یه پسر
وقتی شایان گوشیش رو جواب داد لبخند رو لبش ماسید بدون اینکه
به من نگاه کنه بلند شد کت و سویچش رو برداشت و از خونه زد بیرون
۸.۱k
۱۷ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.