یخِ خیابان
یخِ خیابان
باز شدنی نیست..
مادامی که خاطرات،
سرماخورده تر از بزرگسالیِ من باشند..
ظلماتِ تنهایی
روشن شدنی نیست ..
این قرصِ ماه
به هیچ کجای تسکینِ بیکسیهایم
کارگر نمیافتد..
حسابش سرانگشتی نیست
تا یادم بماند که
چقدر از این روزها تو را طلب دارم..
چقدر برگشت خوردم بیوصولِ آغوشت..
چقدر اشک واریز شدم تا خاطرات تسویه شوند..
چقدر خودم را طول دادم در پسکوچههایی که
ضرب در عرضِ شانههایت نمیشدند..
آری
این خیابان
بی لحنِ دستهای تو
شبیه نابینایی است که بیعصا
به دنبالِ مقصد میگردد..
باز شدنی نیست..
مادامی که خاطرات،
سرماخورده تر از بزرگسالیِ من باشند..
ظلماتِ تنهایی
روشن شدنی نیست ..
این قرصِ ماه
به هیچ کجای تسکینِ بیکسیهایم
کارگر نمیافتد..
حسابش سرانگشتی نیست
تا یادم بماند که
چقدر از این روزها تو را طلب دارم..
چقدر برگشت خوردم بیوصولِ آغوشت..
چقدر اشک واریز شدم تا خاطرات تسویه شوند..
چقدر خودم را طول دادم در پسکوچههایی که
ضرب در عرضِ شانههایت نمیشدند..
آری
این خیابان
بی لحنِ دستهای تو
شبیه نابینایی است که بیعصا
به دنبالِ مقصد میگردد..
۳.۹k
۰۸ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.