پارت ۴
پارت ۴
که دیدم اجوما با دختر اومدن تو
چند تا معاینه کرد و بعد رفت
دکتر : ارباب کجاست
اجوما : تو اتاقشه
دکتر: اوکی
دکتر: تق تق تق
کوک : ها
دکتر : احازه هست
کوک : بیا
دکتر : سلام اقا ی جانگ کوک
کوک : بله 🤨
دکر : مخاستم خبر بابا شدنت بهتون بدم مبارکه
کوک : هاااااا کی
دکتر : خانم ات من دیگه باید برم با اجازتون
از زبون جانگ کوک
وقتی اینو گفت چشام چهار تا شد 😑
خیلی عصبی شدم من میخاستم با ایو فرشته ی زندگیم بچه دار شم با این اشغال شدم
رفتم تو اتاق ات بدون با لکد در باز کردم
کوک : هه باید اون تولتو بندازی
ات : کدوم توله
کوک : همون که تو شکمته
از زبون ات
من حامله ام وات راستش خیلی خوشحال شدم که از عشقم حامله ام ولی اون نه اون میخاد بچه ام رو سقط کنم ولی من هیج وقت این کارو نمیکنم
ات : من بچه ام رو نمیندزم
کوک : باشه ننداز ولی هق ندارری که بچی من باباشم وقتی که قرار دادت با من تموم شد از اماراتم گم میشی بیرون فهمیدی باداد
ات : باشه با اشک
پنج ماه بعد
ی هفته ی دیگه قرار دادم با اون عوضی تموم میشه ازش متنفرم
نگاهی به شکمم کردم که گرد شده بود من هر روز با دخترم حرف میزدم
رفتم بیرون ی هوایی بخورم نزدیک اتاق کوک شدم در نیمه باز بود
با چیزی که دیدم خوشکم شد
کوک دادشت با اون دختر ایو لب میگرفت ( بچه ها ات ایو رو نمیشناسه ولی اجوما عکسشو نشونش داده )
با گریه رفتم تو اتاق تا شب اشک رختم ک تصمیمگرفتمکه انجا نمونم و فرار کنم برم فرانسه و بچم رو بزرگ کنم شب شد
رفتم به اجوما گفتم چون اجوما مس مادرم بود خیلی ازش ممنونم
اجوما : نه دخترممن دلم برات تنگ میشه 😔
ات : خوب میتونیم باهم فرار کنیم
اجوما : یعنی میشه
ات : اره که میشع
اجوما باشه و اینه در اصلی پر نگهبانه بیا از در قیدمی بیریم
ات : مگه کلیدش داری
اجوما : اره که دارم
ات : خولی خوبه من وسایلمو جمع کردم
اجوما : من که وسایلی ندارم ا
ات : اشکال ندارم خودم بهت میدم
از زبون ات
رفتیم در قدیمی هیچ نگهبانی نداشت و درو باز کردیم و رفتیم بیرو سوار تاکسی شدیم و ی دوتا بیلیط گرفتم و رفتیم فرودگاه
سوار هواپیما شدیم و
بعد ۲ ساعت
رسیدیم فرانسه خیلی خوب بود با اجوما رفتیمگشتیم و کلی خوش گذرونی کردیم
از زبون جانگ کوک
نشته بودم که یهو ایو رو دیدم اومد جلو و بوسیدم من تو شک بود که بعد به خودم اودمو هولش دادم
کوک : تو چه غلطی میکنی
ایو : دلم برات تنگ شده
کوک : غلت نکن من هه من عاشق یکی دیگه ام
ایو : دوروغ میگی تو عاشق منی
کوک : من دیگه جانگ کوک سابق نیستم
ایو با اشک از اونجا دور شد
من عاشق ات شدم نمیدونم چرا ولی خیلی دوسش دارم و خیلی خوش حالم که بچه دار شدیم رفتم تو اتاق ات که دیدم نیست رفتم کع برم از اجوما بپرسم که اونم نبود
ولی
که دیدم اجوما با دختر اومدن تو
چند تا معاینه کرد و بعد رفت
دکتر : ارباب کجاست
اجوما : تو اتاقشه
دکتر: اوکی
دکتر: تق تق تق
کوک : ها
دکتر : احازه هست
کوک : بیا
دکتر : سلام اقا ی جانگ کوک
کوک : بله 🤨
دکر : مخاستم خبر بابا شدنت بهتون بدم مبارکه
کوک : هاااااا کی
دکتر : خانم ات من دیگه باید برم با اجازتون
از زبون جانگ کوک
وقتی اینو گفت چشام چهار تا شد 😑
خیلی عصبی شدم من میخاستم با ایو فرشته ی زندگیم بچه دار شم با این اشغال شدم
رفتم تو اتاق ات بدون با لکد در باز کردم
کوک : هه باید اون تولتو بندازی
ات : کدوم توله
کوک : همون که تو شکمته
از زبون ات
من حامله ام وات راستش خیلی خوشحال شدم که از عشقم حامله ام ولی اون نه اون میخاد بچه ام رو سقط کنم ولی من هیج وقت این کارو نمیکنم
ات : من بچه ام رو نمیندزم
کوک : باشه ننداز ولی هق ندارری که بچی من باباشم وقتی که قرار دادت با من تموم شد از اماراتم گم میشی بیرون فهمیدی باداد
ات : باشه با اشک
پنج ماه بعد
ی هفته ی دیگه قرار دادم با اون عوضی تموم میشه ازش متنفرم
نگاهی به شکمم کردم که گرد شده بود من هر روز با دخترم حرف میزدم
رفتم بیرون ی هوایی بخورم نزدیک اتاق کوک شدم در نیمه باز بود
با چیزی که دیدم خوشکم شد
کوک دادشت با اون دختر ایو لب میگرفت ( بچه ها ات ایو رو نمیشناسه ولی اجوما عکسشو نشونش داده )
با گریه رفتم تو اتاق تا شب اشک رختم ک تصمیمگرفتمکه انجا نمونم و فرار کنم برم فرانسه و بچم رو بزرگ کنم شب شد
رفتم به اجوما گفتم چون اجوما مس مادرم بود خیلی ازش ممنونم
اجوما : نه دخترممن دلم برات تنگ میشه 😔
ات : خوب میتونیم باهم فرار کنیم
اجوما : یعنی میشه
ات : اره که میشع
اجوما باشه و اینه در اصلی پر نگهبانه بیا از در قیدمی بیریم
ات : مگه کلیدش داری
اجوما : اره که دارم
ات : خولی خوبه من وسایلمو جمع کردم
اجوما : من که وسایلی ندارم ا
ات : اشکال ندارم خودم بهت میدم
از زبون ات
رفتیم در قدیمی هیچ نگهبانی نداشت و درو باز کردیم و رفتیم بیرو سوار تاکسی شدیم و ی دوتا بیلیط گرفتم و رفتیم فرودگاه
سوار هواپیما شدیم و
بعد ۲ ساعت
رسیدیم فرانسه خیلی خوب بود با اجوما رفتیمگشتیم و کلی خوش گذرونی کردیم
از زبون جانگ کوک
نشته بودم که یهو ایو رو دیدم اومد جلو و بوسیدم من تو شک بود که بعد به خودم اودمو هولش دادم
کوک : تو چه غلطی میکنی
ایو : دلم برات تنگ شده
کوک : غلت نکن من هه من عاشق یکی دیگه ام
ایو : دوروغ میگی تو عاشق منی
کوک : من دیگه جانگ کوک سابق نیستم
ایو با اشک از اونجا دور شد
من عاشق ات شدم نمیدونم چرا ولی خیلی دوسش دارم و خیلی خوش حالم که بچه دار شدیم رفتم تو اتاق ات که دیدم نیست رفتم کع برم از اجوما بپرسم که اونم نبود
ولی
۳۵.۴k
۱۸ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.