یک سال در ساعتی از فراق تو چه آسان خلاصه می شود ...
یک سال در ساعتی از فراق تو چه آسان خلاصه می شود ...
یک سال با دو فصل سرد و خزان ...
یک روز در میان ...
دست های مهربان تو کجاست ...
بیا که لبانم از دستهای خودم آب نمی خورند ...
آی ...پاهای هم قدم برگرد
بیا که پاهایم ، جز در کنار قدم های مهربان تو راه نمی روند ...
شبی که پنجه در چشم فانوس کرد نسیم فهمیدم ...که
ظلمت شب های مرا
فانوس چشم های تو آواره می کند .
شاعر محمد منصوری فرد
یک سال با دو فصل سرد و خزان ...
یک روز در میان ...
دست های مهربان تو کجاست ...
بیا که لبانم از دستهای خودم آب نمی خورند ...
آی ...پاهای هم قدم برگرد
بیا که پاهایم ، جز در کنار قدم های مهربان تو راه نمی روند ...
شبی که پنجه در چشم فانوس کرد نسیم فهمیدم ...که
ظلمت شب های مرا
فانوس چشم های تو آواره می کند .
شاعر محمد منصوری فرد
۲.۱k
۳۰ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.