هوس خان👑
#هوس_خان👑
#پارت205
وقتی عصبی میشدم کاملاً غیرقابل کنترل بودم عصبانیتم از حالت چهره هم کاملاً معلوم بود و طرف مقابل خواه ناخواه ازم حساب می برد.
انگار اینبارم صورت پر از عصبانیتم کار خودشو کرد که مارال رنگ از دخش پرید و با نگاه گذرایی به اطراف بهم اشاره کرد که پشت سرش راه بیفتم
وقتی از جمع مهمونا دور شدیم و به سالن باریکی که پشت اتاق سالن پذیرایی بود رسیدیم در و قفل کرد و دوباره نگاهی به راهرو انداخت
قبل از اینکه بخواد حرفی بزنه من حرفهای زیادی برای گفتن داشتم.
بهش نزدیک شدم اون قدم به قدم از من فاصله گرفت طوری که دیگه جز دیوار جایی برای فرار نداشت
با عصبانیت مشتی روی دیوار درست کنار سرش کوبیدم و گفتم
با خودت چی فکر کردی با خودت فکر کردی فراز بچه اس و نمیفهمه و هر کاری که دلت بخواد میتونی بکنی ؟
اما اینطوریا نیست من هرگز اجازه نمیدم ماهرو توی این سن کم به اجبار تو با کسی ازدواج کنه
حتی اگه قرار باشه زندگی خودم به هم بریزه حتی اگه قرار باشه مهتاب از زندگیم حذف بشه یا جنگ بیفته بین دو تا روستا و آدمای این اطراف
من بازم اجازه نمیدم کاری رو که براش نقشه چیدی رو عملی کنی
اینو توی اون گوشاتو مغز پوکت فرو کن ماهرو خط قرمز منه و تو حق نداری از اون برای هیچ کاری استفاده کنی
ترسیده بوداین و از رنگ پریدگی صورتش و دودو زدن چشم هاش می فهمیدم
من همینو میخواستم که بترس که بفهمه باکی طرفه
امروز روز بدی گذرونده بودم گم شدن و رفتن علیرضا یک طرف و خبری که ماهرو بهم داده بود هر دو باعث می شدن که من به جنون برسم و الان دنبال بهانه بودم تا عصبانیتمو خالی کنم و چه کسی بهتر از این زن که بتونم این خشمی که توی وجودم تلمبار شده و سرش خالی کنم؟
ترسیده سعی می کرد اونی باشه که برگ برنده دستشه
_ تو هیچ حقی نداری که در مورد دختر من تصمیم بگیری من هر کاری که به نفع خودش و آیندش باشه می کنم
🌹🍁
#پارت205
وقتی عصبی میشدم کاملاً غیرقابل کنترل بودم عصبانیتم از حالت چهره هم کاملاً معلوم بود و طرف مقابل خواه ناخواه ازم حساب می برد.
انگار اینبارم صورت پر از عصبانیتم کار خودشو کرد که مارال رنگ از دخش پرید و با نگاه گذرایی به اطراف بهم اشاره کرد که پشت سرش راه بیفتم
وقتی از جمع مهمونا دور شدیم و به سالن باریکی که پشت اتاق سالن پذیرایی بود رسیدیم در و قفل کرد و دوباره نگاهی به راهرو انداخت
قبل از اینکه بخواد حرفی بزنه من حرفهای زیادی برای گفتن داشتم.
بهش نزدیک شدم اون قدم به قدم از من فاصله گرفت طوری که دیگه جز دیوار جایی برای فرار نداشت
با عصبانیت مشتی روی دیوار درست کنار سرش کوبیدم و گفتم
با خودت چی فکر کردی با خودت فکر کردی فراز بچه اس و نمیفهمه و هر کاری که دلت بخواد میتونی بکنی ؟
اما اینطوریا نیست من هرگز اجازه نمیدم ماهرو توی این سن کم به اجبار تو با کسی ازدواج کنه
حتی اگه قرار باشه زندگی خودم به هم بریزه حتی اگه قرار باشه مهتاب از زندگیم حذف بشه یا جنگ بیفته بین دو تا روستا و آدمای این اطراف
من بازم اجازه نمیدم کاری رو که براش نقشه چیدی رو عملی کنی
اینو توی اون گوشاتو مغز پوکت فرو کن ماهرو خط قرمز منه و تو حق نداری از اون برای هیچ کاری استفاده کنی
ترسیده بوداین و از رنگ پریدگی صورتش و دودو زدن چشم هاش می فهمیدم
من همینو میخواستم که بترس که بفهمه باکی طرفه
امروز روز بدی گذرونده بودم گم شدن و رفتن علیرضا یک طرف و خبری که ماهرو بهم داده بود هر دو باعث می شدن که من به جنون برسم و الان دنبال بهانه بودم تا عصبانیتمو خالی کنم و چه کسی بهتر از این زن که بتونم این خشمی که توی وجودم تلمبار شده و سرش خالی کنم؟
ترسیده سعی می کرد اونی باشه که برگ برنده دستشه
_ تو هیچ حقی نداری که در مورد دختر من تصمیم بگیری من هر کاری که به نفع خودش و آیندش باشه می کنم
🌹🍁
۲۰.۲k
۰۶ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.