ظهور ازدواج

ظهور ازدواج )
( فصل سوم ) پارت ۵۳۵

از گفتنش جگرم سوراخ شدم و احساس تهوع کردم
دندوناشو به هم فشرد و دستشو مشت کرد.
این سکوت يعني چي؟
چرا حرف نمیزنه؟
ناباور و پردرد سر به طرفین تکون دادم.
دلخور نگاه ازم کند و به دستاش نگاه کرد و جدي :گفت جی جی پدر و مادرش رو از دست داده تو پرورشگاه
بزرگ میشد. چند وقت پیش که یه چند دقیقه اش غافل میشن از پرورشگاه میزنه بیرون من رفته بودم بدوام که خيلي اتفاقي ديدمش برش گردوندم پرورشگاه ولی بین راه خيلي با من خوب شد و منم حس کردم بهم نیاز داره بچه
خيلي شيرين و باهوشيه..
شوکه و با دهن باز زل زدم بهش.
چي
میگه؟
این..
جیمین به فرزند خوندگی قبولش کردم. یعنی فقط از لحاظ
مالی ساپورتش میکردم تا کمبودی نداشته باشه و خوب
بزرگ شه و چند وقت یه بارم میرفتم دیدنش
لبخند بازيکي زد و گفت : دوست داشت بهم بگه بابا.. اشک تو چشمام جمع شد.
نفسش رو بیرون داد و گفت: رجینا و شوهرش;جك; هم تصمیم گرفتن یه بچه رو به فرزندي قبول کنن..اخه خودشون بچه دار نمیشن و..عاشق جی جی شده بودن و این موقعیت عالي براي جی جی بود تا خانواده دار بشه.. شونه بالا انداخت و گفت: جی جی هنوز منو بابا صدا میزنه... جك رو هم بابا صدا میزنه.. بعد بعضي وقتا که خيلي دلش برام تنگ میشه میگه تا بابا جیمین نیاد فلان جا
نمیرم.. فلان کارو نمیکنم..
اشکم جاري شد.
واي خداا..واااي...
چه فکرایی که نکردم..
پردرد سرمو کج کردم و مقطع نفس کشیدم..
نه..
خدايااا...
خاک بر سرم..
اشفته دست به صورتم کشیدم و با خجالت و شرم نگاش
کردم
دلخور و گرفته به دستش خیره بود.
لرزون گفتم من..
اروم گفت: هيچي نگو إلا ..هيچي..
نفسم از غم بند اومد..
اخ..
گند زدم.
رجینا با یه سینی که سه تا فنجون قهوه توش بود و
جی جی با لیوان پلاستيکي تو دستش اومدن سمتمون. رجینا با محبت گفت: خيلي خيلي خوش اومدين الا
خانوم من همیشه دوست داشتم ببینمتون.. لبخند مهربونی زدم و گفتم خيلي ممنونم..منم خيلي
خوشحال شدم..
قهوه رو سمتم گرفت.
گرفتم و گفتم مرسي..
جیمین هم قهوه شو برداشت
رجينا : جیمین خيلي به من و شوهرم و جی جی لطف داره..تا جی جی بهونه شو میگیره خودشو میرسونه.. واقعا ازش
ممنونم..
شرمنده به جیمین نگاه کردم.
نگام نمیکرد.
جی جی خودشو کشید تو بغل جیمین
جیمین مهربون و با لبخند :گفت این چه حرفیه.. و به جی جی گفت چرا با بابا جك نرفتي استخر؟
جی جی با بغض گفت دلم بلاي تو تنگ شده بود...
اي جاانم..
چقدر شیرین بود.
جیمین سرشو بوسید و گفت منم دلم برات تنگ شده بود اما تو باید به حرف مامان و بابات گوش کنی.
جی جی با لحن بچگونه و شیرینش گفت: بازم میای پیشم؟
جیمین ؛ -معلومه که میام
و موهاشو بهم ریخت که با ذوق خندید.
جااان..
دیدگاه ها (۳)

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۵۳۶ جیمین جی جی رو بغل کرد و ...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۵۳۷ زل زد بهم. با بغض نگاه ازش...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۵۳۴ از بغض هق هق خفيفي از دهنم...

ظهور ازدواج پارت ۵۳۳داشتم از استرس و ناراحتی و درد خفه میشدم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط