برایم بود دردآور که رفتی
برایم بود دردآور که رفتی
چرا گفتم همان بهتر که رفتی؟!
اراجیفی که می شد گفت، گفتم
غلط کردم که حرف مُفت گفتم
از آن روزی که رفتی پاک گیجم
من انگاری به کلّی گیج و ویجم
خل و سردرگم و بی دست و پایم
نمی فهمم چه می گویم کجایم
پس از شش ماه و شش روز و دو ساعت
نشستن توی منزل کنج عزلت،
برآشفته، شلخته، با دلی خون
همین دیشب زدم از خانه بیرون
به قصد نارمک رفتم ابوذر
درآوردم سر از تجریش آخر
نمی دانی چه سختی ها کشیدم
که خود را باز تا اینجا کشیدم
نمی فهمی نمی دانی که دیشب
چه حالی داشتم از شدت تب
وجودم خسته و فکرم فلج بود
نفهمیدم چرا آیینه کج بود
چرا عکس تو در سطل زباله است
کنار این همه کاغذ مچاله است
سه پاکت شیر را من جای یخچال
چرا ول کرده بودم گوشه ی هال؟!
کتابم توی جا کفشی چرا بود؟!
چرا مسواک در دیگ غذا بود؟!
ببین از بس که بی اعصاب بودم
اطو در برق بود و خواب بودم
چه وضع خوب و شیک و دلپسندی
بخند البته باید هم بخندی!
نمی دانی چه دیشب خواب دیدم
تو را با خانمی جذاب! دیدم
به قدری زشت بود و بد قیافه
که من از دیدنش بودم کلافه
دماغش گنده اما چشم کوچک
سر و شکلش شبیه جوجه اردک
نه شاعر بود و نه اهل نوشتن
نه حتی امتیازی داشت بر من
نه خوش تیپ و تپل مانند من بود
نه خوش اندام و داف و مانکن بود
دلم می خواست حالش را بگیرم
که حقّم را در این دعوا بگیرم
دچار نفرت و بی تاب بودم
خدا را شکر کردم خواب بودم
کجایی تو کجایی تو کجایی؟!
شدم انگار مالیخولیایی
زبانم لال اگر در واقعیت
تو با یک خانمی یک روز وصلت...!!!
چرا گفتم همان بهتر که رفتی؟!
اراجیفی که می شد گفت، گفتم
غلط کردم که حرف مُفت گفتم
از آن روزی که رفتی پاک گیجم
من انگاری به کلّی گیج و ویجم
خل و سردرگم و بی دست و پایم
نمی فهمم چه می گویم کجایم
پس از شش ماه و شش روز و دو ساعت
نشستن توی منزل کنج عزلت،
برآشفته، شلخته، با دلی خون
همین دیشب زدم از خانه بیرون
به قصد نارمک رفتم ابوذر
درآوردم سر از تجریش آخر
نمی دانی چه سختی ها کشیدم
که خود را باز تا اینجا کشیدم
نمی فهمی نمی دانی که دیشب
چه حالی داشتم از شدت تب
وجودم خسته و فکرم فلج بود
نفهمیدم چرا آیینه کج بود
چرا عکس تو در سطل زباله است
کنار این همه کاغذ مچاله است
سه پاکت شیر را من جای یخچال
چرا ول کرده بودم گوشه ی هال؟!
کتابم توی جا کفشی چرا بود؟!
چرا مسواک در دیگ غذا بود؟!
ببین از بس که بی اعصاب بودم
اطو در برق بود و خواب بودم
چه وضع خوب و شیک و دلپسندی
بخند البته باید هم بخندی!
نمی دانی چه دیشب خواب دیدم
تو را با خانمی جذاب! دیدم
به قدری زشت بود و بد قیافه
که من از دیدنش بودم کلافه
دماغش گنده اما چشم کوچک
سر و شکلش شبیه جوجه اردک
نه شاعر بود و نه اهل نوشتن
نه حتی امتیازی داشت بر من
نه خوش تیپ و تپل مانند من بود
نه خوش اندام و داف و مانکن بود
دلم می خواست حالش را بگیرم
که حقّم را در این دعوا بگیرم
دچار نفرت و بی تاب بودم
خدا را شکر کردم خواب بودم
کجایی تو کجایی تو کجایی؟!
شدم انگار مالیخولیایی
زبانم لال اگر در واقعیت
تو با یک خانمی یک روز وصلت...!!!
- ۸۶۹
- ۰۲ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط