هیچ وقت عاشق نشو وابسته نشو دل نبند چراچون مثل من میشی ح

هیچ وقت عاشق نشو وابسته نشو دل نبند چرا؟چون مثل من میشی حالا تو بگو عاشقانه بهش اعتماد دارم بچه روزی این رابطه تموم میشه حالا خیلی هاتون میگین مگه تو چته؟ چه بلای مگه می‌تونه سرت بیاد چمه؟ چیشده دیگه به هیچکی اعتماد نمی کنم دیگه نمی رم تو رابطه چرا ؟ چون سر یکی دوسم نداشتی منو برا بازی میخواست خلاصه منو نمی خواست دیگه نمی تونم یقشو بگیرم بگم منو باید بخوای که خب من در حدی حالم بد بود به کسی که عاشقش بودم برای میمردم گفتم گمشو ازت متنفرم شاید برا شما این کلمه به معنی که خودتون میدونین باشه ولی معنی گمشو برا من مثله این میمونه که به نفر از تمام وجودم به تیکه از قلبم رو گذاشتم کنار دیگه نمی بخشمش و اون میگه به کیرم که نمی بخشیدم حالا ولش بقیه ماجرا برام تموم شدی اون رو بهش گفتم در حدی حالم بد شد بعد پیامش ولی خودمو خوب نشون دادم جوابشو دادم انگار برام مهم نبود ولی بعدش زنگ زدم به عمم ساعت 1 نیم شب کسی خونمون نبود بابام خونه پدر بزرگم بود و من خونه تنها بودم عمم اومد گفت چته نازی گفتم هیچی خوبم گفتش تو یه چیت هست گفتم هیچی رفتش تو آشپز خونه آب برام بیاره من داشتم پیام هاشو می‌خوندم امد و ازم گوشی رو گرفت و پیام هارو خوند و گفتش برا این عوضی حالت بده گفتم عمه درست حرف بزن گوشی رو پرت کرد رو مبل و کنارم نشست و باهام حرف زد گفتش تو چقدر بهش حس داری گفتم خیلی دوسش دارم گفتش واقعاً گفتم داخل این شرایط دروغ ازم میخوای گفتش ن بغلم کرد داخل بغلش گریه کردم و دیگه نمی تونستم نفس بکشم آنقدر حالم بد بود که به زور بردم بیمارستان و بستریم کرد در حدی گریه کردم که غش کردم بعد که بلند شدم ساعت جلوم بود دیدم ساعت 2:45 دقیقه شب هستش دیدیم کسی پیشم نیست سرم رو در آوردم و به دستمال گذاشتم روش و رفتم بیرون یه گوشه نشستم و به تیکه شیشه خورده ماله نوشیدنی بود برش داشتم خواستم خودمو بکشم یادم امد با بابام حرف نزدم بلند شدم رفتم سمت در بیمارستان به زنی امد بیرون بهش گفتم سلام خاله میتونم با گوشی تون زنگ بزنم گفتش باشه دخترم گوشی رو داد شماره گرفتم و زنگ زدم اول دیدم جواب نمیده باز دوباره زنگ زدم گفتش سلام گفتم سلام بابا گفتش نازی این شمار کیه کجای گفتم پیش عمه گفتش عمه گفتم آره گفتش باشه مراقب خودت باش گفتم بابا دوست دارم گفتش چیشده نازی گفتم و به همه بگو کار هاتون رو یادم نمیره بابام گفتش دخترم چیشده کجای گفتم الان هستم ولی چند دقیقه دیگه نیستم گفتش منظورت چیه گفتم مراقب خودت باش و منو کنار مامانم خاک من خدافظ قطع کردم و گوشی رو دادم به زنده و گفتم مرسی دستشو گذاشت رو سرم و بهم گفت دخترم خوبی خیلی خوب هستم گفتش کسانی که ناراحتت میکنن رو بزار کنار بهش گفتم خاله خسته شدم گفتش اشکال نداره الان پسر منم داخل کما هستش تصادف کرده ولی نباید نام امید بشی از زندگی خندیدم و گفتم زندگی گفتش آره گفتم خدا پسرتو شفا بده من دیگه باید برم گفتش باشه مراقب خودت باش یه دفعه دیدم ماشین عمم داره وارد بیمارستان میشه گفتم خاله خدافظ دویدم پام هم بی حس بودن نمی تونستم درست راه برم ماشین رو پارک کرد سری و دوید سمت و من رفتم یه گوشه نشستم گفتم چرا آخه چرا بازیم دادی چرا با احساساتم بازی کردی این زندگی ج.ن.د.س.ت مامان می‌خوام بیام پیش تو رگ دستمو زدم ولی کاش بیشتر فشار می یاوردم عمم آمد بلا سرم گفت نازی ن و جیغ زد دیگه بقیش بیهوش شدم یادم نیست و صبح ساعت 9:10 دقیقه بیدار شدم رو برو تختم ساعت بود انقدر سرم درد بود که ساعت رو دوتا میدیدم گیج بودم چشمامو بستن و گفتم من مردم با زندم بعد چشم هامو باز کردم و دستمو که دیدم پانسمان هست فهمیدم ک هنوز زندم به دفعه در باز شد بابام اومد تو و گفت بیدار شدی هیچی نگفتم روم رو کردم اون ور گفتم کاش بیدار نمی شدم اومد سمتم بالای سرم وایساده گفتش نازی چرا اینجوری می‌کنی گفتم چجوری گفتش اول مامانت رفت الآنم میخواستی تو منو تنها بزاری ؟گفتم بابا برو بیرون تنهام بزار گفتش نازی از وی خسته شدی که باز به فکر خودکشی بودی و کردی گفتم بابا نمی خوام دربارش حرف بزنم برو بیرون گفتش فقط بهم بگو به چی گفتم چی گفتش خوبی گفتم آره گفت نازی مطمعنی بار دوم که پرسید دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم و زدم زیر گریه و بلند شدم و نشستم رو تخت و گفتم بابا حالم خوب نیست داغونم و باز خیلی بد تر گریه کردن به دفعه دیدم خون از بینیم میاد و دست زدم خون که دیدم باز بیهوش شدم و باز بیدار شدم و باز ساعت رو دیدم 11:5 دقیقه هست بلند شدم و سرم رو در اوردم و پرستار کسی نبود که چسب بزنم روش باز دستمال کاغذی گذاشتم جلوی خونم و خونمون نمی تونستم ببینم چون باز بیهوش میشدم یا سر گیجه می‌گرفتم و رفتم از اتاق بیرون و بابامو دیدم و دید منو اومد
بقیه پست بعد
دیدگاه ها (۰)

سمتم گفتش اینجا چیکار می‌کنی گفتم بریم خونه بیمارستان رو نمی...

درخواستی

هعی

چرا حرف منو باور نمیکنی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط