به خیال خود شبی که به تو من رسیده بودم
به خیال خود شبی که به تو من رسیده بودم
همه باورم تو بودی زهمه رهیده بودم
به مه و ستاره گفتم که دگر نتاب بر من
که رسیده ام به کویش رخ تو چو دیده بودم
دمی قامتت بدیدم همه دین و دل بدادم
و پناه برده بودم به گلی که چیده بودم
همه حس من به تن شد بغلت چو آرمیدم
به تو من نگفته بودم چه جفا کشیده بودم
و شبی به تو رسیدم، شب شعر آخرینم
و سرودمت اگر چه،نفسی بریده بودم
همه باورم تو بودی زهمه رهیده بودم
به مه و ستاره گفتم که دگر نتاب بر من
که رسیده ام به کویش رخ تو چو دیده بودم
دمی قامتت بدیدم همه دین و دل بدادم
و پناه برده بودم به گلی که چیده بودم
همه حس من به تن شد بغلت چو آرمیدم
به تو من نگفته بودم چه جفا کشیده بودم
و شبی به تو رسیدم، شب شعر آخرینم
و سرودمت اگر چه،نفسی بریده بودم
- ۴۵۹
- ۳۰ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط