باز در شهر غزل بی سر و سامان شده ام

باز در شهر غــــزل، بی سر و سامان شده ام
در پــــی ِ قافـــیـــه و وزن، شتــابــان شـده ام

به جز از شـــــــعر، خطای من بیچـــــاره چه بود؟؟
(ک) این چنین، لایـــــق ِنفرین ِخدایـــــان شده ام

هر کسی شعر مرا خواند، به من سنگــــی زد
سنگِ بی رحمی ِ تو، خوردم و نالـــان شده ام

به خدا عشق ندیدی که بدانی غـــــم چیست!!
من غم عشـــق کشیدم، که غزل خوان شده ام

شب یلــــدا و مـــــن و یــــاد تـــــو و بـــــرف سپید
صبح دیدم، که کفـــــــن پوش زمســــتان شده ام

کـــــــاش میشد که بیــــــایی و ببینــــی این بار
هر چه میخـــــواست دل سنگ تــــو، من آن شده ام

دیدگاه ها (۲)

چرا یوسف شوم؟ اینجا مگر یوسف بها دارد؟ چرا موسی شوم؟ اینجا ک...

اشکال ندارد برو ای یار، سفرخوش یک مشت فقط خاطره بگذار، سفرخ...

به خیال خود شبی که به تو من رسیده بودمهمه باورم تو بودی زهمه...

یک نفر را دوسـت دارم، شعر میگویم برایش ...آمده در زیر شعرِ م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط