کنار پنجره خورشید را کم آوردم

کنار پنجره خورشید را کم آوردم
چه شاعرانه هوا را به ماتم آوردم
برای از تو نوشتن رقم زدم فصلی
که باغ را همه رنگی به خوابم آوردم
به رنگ سرخ کشیدم شکوفه را از تو
سپید شاخه ی امید محکم آوردم
هوای خاطره مسموم شد ولی در شعر
به واژه ای گل زیبای مریم آوردم
سروده ام غم سیبی به دست حوا یا
تو را دوباره به عصیان آدم آوردم؟
بعید بود که تقدیر ناب من باشی
برای خاتمه ایهام مبهم آوردم
دیدگاه ها (۹)

یک تکه از نگاه ِ تو جا مانده در دلمحسی هم از دو چشم ِ حیا ما...

شبی در کنج عزلت در سکوتی تلخ می‌میرم!دگر خاموشم و هرگز سراغت...

آمدم پیشِ دوچشمانت بمیرم نیستیازشفاے بوسه‌ات‌ حاجت ‌بگیرم نی...

سین اول ساقی چشمش که مستم کرد ورفتعاشق فارغ ز هرچه بود و هست...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط