پارت

پارت۸
غم های دخترک روز به روز زیاد میشد
اون چهره معصوم و زیبایی داشت
ولی همیشه پنهان بود هیچ وقت با ادم جدیدی ملاقات نمیکرد
فقط یه دوست داشت که اونم اجونگ بود
و فقط با اون ارتباط داشت
مدت زیادی بود توی خونه حبس شده بود
مراقبت ها خیلی شدت گرفته بودن
فقط میتونست مدرسه بره
هرچی میگذشت جونگکوک خسته ترمیشد از اینکه باید مراقب ماکیا باشه
دیگه نمیتونست تحمل کنه
ولی بقیه همش بهش میگفتن یکم دیگه مونده یکم دیگه مونده
ماکیا مدرسه رو به اتمام رسوند و یه رشته عالی دانشگاه قبول شد
ولی اونجاهم جونگکوک همراهش بود و استادش بود چندروز دیگه ماکیا باید فارغ‌التحصیل میشد و مدرکش و میگرفت
توی این مدت کای نقشه برای فرار کشیده بود و کاملا آماده فرار شده بود


همیشه این تفکرات اذیتش میکرد و بیشتر یکی از زیر دستاش بیشتر پرش میکرد

طبق معمول نشسته بود و پرونده هارو چک میکرد که دوباره اون رو مخ اومد داخل
هیون وو:قربان اینم بقیه پرونده ها
جونگکوک:خوبه
هیون وو:قربان تا کی میخواین از اون دختر مراقبت کنین
جونگکوک:.......
هیون وو:شما رئیس مافیا هستید بنظرتون اینکار یکم شما رو خورد نمیکنه البته یکم نه خیلی زیاد شمارو خورد میکنه
جونگکوک:بسه دیگه کافیه فقط کافیه یبار دیگه حرف بزنی تا همینجا دفنت کنم
هیون وو ساکت شد و از اتاق بیرون رفت


ماکیا فارغ‌التحصیل شد خانواده اش هیچ واکنشی نشون ندادن بقول خودشون اینم جزوی از نقشه بود
شب شد و وقتی مطمئن شد همه خوابن
............................
دیدگاه ها (۰)

پارت۹وقتی مطمئن شد همه خوابندر اتاق و قفل کرد چمدون بزرگش و ...

پارت۱۰مایا شروع به خوندن نامه کرد"مامان بابا خواهر عزیزم مای...

پارت۷جئون:ماکیا رو نیاوردین جاش امنه پارک:بیشتر از همیشه جاش...

پارت۶بعد از چند بوق برادرش جواب داد و صدای مهربون برادرش توی...

ازدواج اجباری

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط