منِ بی تو
منِ بی تو
منِ بعد از تو
چه غریب و آشناس
میان انبوه آدم های انسان نما
دل سپردم به چشمانت و در این دوزخ گرفتارم
منِ بی چشمانت
منِ بعداز چشمانت
پره از دلشوره و اضطراب
در خیال دستانت که لمس کند و جان بگیرد
من بی دستانت
من بعد از دستانت
تشنه ی آغوش گرمیست که برخیزد و از سر بگیرد
عاشقی را. زندگی را
منِ بی آغوشت
منِ بعداز آغوشت
کالبدی سرد و بی جان است
بوسه هایت را کم دارد برای
برای احیا شدن
تو باشی دیگر چه نیازیست به تنفس برای ادامه ی حیات...
بی تو دیگر "من"
خوده من نیستم....
من بعداز تو
چه منِ غریبی ست...
منِ بعد از تو
چه غریب و آشناس
میان انبوه آدم های انسان نما
دل سپردم به چشمانت و در این دوزخ گرفتارم
منِ بی چشمانت
منِ بعداز چشمانت
پره از دلشوره و اضطراب
در خیال دستانت که لمس کند و جان بگیرد
من بی دستانت
من بعد از دستانت
تشنه ی آغوش گرمیست که برخیزد و از سر بگیرد
عاشقی را. زندگی را
منِ بی آغوشت
منِ بعداز آغوشت
کالبدی سرد و بی جان است
بوسه هایت را کم دارد برای
برای احیا شدن
تو باشی دیگر چه نیازیست به تنفس برای ادامه ی حیات...
بی تو دیگر "من"
خوده من نیستم....
من بعداز تو
چه منِ غریبی ست...
۶۱۰
۲۵ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.