هرگاه یک نگاه به بیگانه می کنی

هرگاه یک نگاه به بیگانه می کنی
خون مرا دوباره به پیمانه می‌ کنی

ای آنکه دست بر سر من می‌کشی! بگو
فردا دوباره موی که را شانه می‌ کنی؟

گفتی به من نصیحت دیوانگان مکن!
باشد، ولی نصیحت دیوانه می‌ کنی

ای عشق سنگدل که به آیینه سر زدی
در سینه‌ی شکسته‌دلان خانه می ‌کنی؟

بر تن چگونه پیله ببافم که عاقبت
چون رنگ رخنه در پر پروانه می کنی

عشق است و گفته اند که یک قصه بیش نیست
این قصه را به مرگ خود افسانه می کنی

#فاضل_نظری
دیدگاه ها (۲)

خانمان سوز کند برق نگاهی . گاهی

به تنهایی گرفتارند مشتی بی پناه اینجامسافرخانه رنج است یا تب...

فدای همتون.

شکستنی.خیال کردم بری میری از یادم .تو رفتی و نرفت چیزی از یا...

دلم پیش تو باشد،جسمم اینجا خانه ای دیگرهوایت در سرم باشد ، س...

تکپارتی دوباره باهم بذر عشقمون رو میکاریم …ایرپادت رو داخل گ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط