پارت ۱۵
پارت ۱۵
#هیونووک
یکمی احترام گذاشت و رفت خونه خودش ! اوف چه حس بدی داشتم به هفته نمیتونم ببینمش ! اولین بار بود میومد خونه من ! چرا احساس کردم یه کمی گرم رفتار میکرد ! نمیدونم ! یکمی از کیمچی فلفل برداشتم و خوردم. واقعا دستپخت عالی داره ! ناراحت هم بودم چون یه هفته نمیبینمش !! لباسام رو حاضر کردم و بلیت هواپیما رو هم گرفتم ! تف!! سفر کاری و مهم بود وگرنه نمی رفتم!!
#جویی
انگار نمی دونست که من همسایه شم !! سفر به استرالیا ؟؟! خب اون مجبوره که سفر های کاری داشته باشه ! نشستم روی مبل و دوباره رفتم توی فکر !! حرف های تهیونگ همش توی مغزم میومد نمیدونم چرا ولی خیلی حرفاش توی ذهنم میپیچید من همچین آدمی نبودم که به حرف های بقیه فکر کنم! اما اون خیلی روم تاثیر گذاشت !! نمیتونستم بخوابم و ذهنم درگیر بود !! مجبور شدم برای اولین بار توی زندگیم قرص خواب بخورم ! خوردم و خوابم برد ...
فرداش ساعت ۸ بلند شدم وااای دیرم شد ! حالا چی کار کنم دیر میرسم کمپانی ! ( یکی نبود بیاد بگه مگه دانشگاهه که دیر و زود برسی ولی خب هنوز عادت نکرده جویی! و همون اخلاقش رو داره ) عهههه این قرصا خیلی خوابیدم وای ... سریع حاضر شدم و یه شلوار سفید گشاد و یه بولیز طرح دار قرمز پوشیدم و سوار ماشین شدم و راه افتادم !! ذهن و فکرم مشغول بود و هول بودم !!
#هیونووک
توی فرودگاه بودم و داشتم کارای پروازم رو میکردم و تقریبا ۱۰۰ متر از هواپیما فاصله داشتم که یهو گوشیم زنگ خورد ... سومی بود ! برداشتم !!
من: الو !!!
سومی: ا..استاد !! ج..جویی ! اهع اهع😭😭
من: چیییی شدهههه؟؟؟!! جویی چش شده ؟!!! درست حرف بزن
سومی: جویی تصادف کرده و الان توی بیمارستان پیششم!
تا اینو شنیدم پاهام سر شد ! ت..تصادف !!! به سرعت از فرودگاه خارج شدم و سوار ماشین شدم و راه افتادم سمت بیمارستان ! پرواز رو از دست دادم ! اصلا هیچی برام مهم نبود ! اگه بلایی سرش بیاد من چه غلطی بکنم ! رسیدم به بیمارستان و سومی رو دیدم !!
من: ک..کجاس !!؟؟ خیلی ا...آسیب دیده ؟!
سومی: توی اون اتاقه .. زیاد آسیب ندیده !! ولی بی هوشه !
با سرعت رفتم توی اتاق و دیدمش روی تخت خوابیده بود ! گریه افتادم ! رفتم نشستم کنار تختش و نگاه صورتش میکردم ! سیاه شده بود ولی زخمی نبود زیاد ! دکترش اومد و گفت که آسیب جدی ندیده خوشبختانه ! به هوش بیاد میتونه بره!!
یکمی آروم شدم و نشستم کنار تختش ! بعد از نیم ساعت بیدار شد !
من: جویی!! منم هیون ووک ! چی شد یهو ؟!
جویی: اوه سونبه ! نمیدونم تصادف کردم و همه چی برام سیاه شد یهو ! آه... آیی
ادامه پارت بعدی
لایک و کامنت فراموش نشه.... کامنت مفید بزارین!!
بعدش رو جه طور بنویسم ؟؟؟
#colorfullcoat #رمان_کت_رنگی
#هیونووک
یکمی احترام گذاشت و رفت خونه خودش ! اوف چه حس بدی داشتم به هفته نمیتونم ببینمش ! اولین بار بود میومد خونه من ! چرا احساس کردم یه کمی گرم رفتار میکرد ! نمیدونم ! یکمی از کیمچی فلفل برداشتم و خوردم. واقعا دستپخت عالی داره ! ناراحت هم بودم چون یه هفته نمیبینمش !! لباسام رو حاضر کردم و بلیت هواپیما رو هم گرفتم ! تف!! سفر کاری و مهم بود وگرنه نمی رفتم!!
#جویی
انگار نمی دونست که من همسایه شم !! سفر به استرالیا ؟؟! خب اون مجبوره که سفر های کاری داشته باشه ! نشستم روی مبل و دوباره رفتم توی فکر !! حرف های تهیونگ همش توی مغزم میومد نمیدونم چرا ولی خیلی حرفاش توی ذهنم میپیچید من همچین آدمی نبودم که به حرف های بقیه فکر کنم! اما اون خیلی روم تاثیر گذاشت !! نمیتونستم بخوابم و ذهنم درگیر بود !! مجبور شدم برای اولین بار توی زندگیم قرص خواب بخورم ! خوردم و خوابم برد ...
فرداش ساعت ۸ بلند شدم وااای دیرم شد ! حالا چی کار کنم دیر میرسم کمپانی ! ( یکی نبود بیاد بگه مگه دانشگاهه که دیر و زود برسی ولی خب هنوز عادت نکرده جویی! و همون اخلاقش رو داره ) عهههه این قرصا خیلی خوابیدم وای ... سریع حاضر شدم و یه شلوار سفید گشاد و یه بولیز طرح دار قرمز پوشیدم و سوار ماشین شدم و راه افتادم !! ذهن و فکرم مشغول بود و هول بودم !!
#هیونووک
توی فرودگاه بودم و داشتم کارای پروازم رو میکردم و تقریبا ۱۰۰ متر از هواپیما فاصله داشتم که یهو گوشیم زنگ خورد ... سومی بود ! برداشتم !!
من: الو !!!
سومی: ا..استاد !! ج..جویی ! اهع اهع😭😭
من: چیییی شدهههه؟؟؟!! جویی چش شده ؟!!! درست حرف بزن
سومی: جویی تصادف کرده و الان توی بیمارستان پیششم!
تا اینو شنیدم پاهام سر شد ! ت..تصادف !!! به سرعت از فرودگاه خارج شدم و سوار ماشین شدم و راه افتادم سمت بیمارستان ! پرواز رو از دست دادم ! اصلا هیچی برام مهم نبود ! اگه بلایی سرش بیاد من چه غلطی بکنم ! رسیدم به بیمارستان و سومی رو دیدم !!
من: ک..کجاس !!؟؟ خیلی ا...آسیب دیده ؟!
سومی: توی اون اتاقه .. زیاد آسیب ندیده !! ولی بی هوشه !
با سرعت رفتم توی اتاق و دیدمش روی تخت خوابیده بود ! گریه افتادم ! رفتم نشستم کنار تختش و نگاه صورتش میکردم ! سیاه شده بود ولی زخمی نبود زیاد ! دکترش اومد و گفت که آسیب جدی ندیده خوشبختانه ! به هوش بیاد میتونه بره!!
یکمی آروم شدم و نشستم کنار تختش ! بعد از نیم ساعت بیدار شد !
من: جویی!! منم هیون ووک ! چی شد یهو ؟!
جویی: اوه سونبه ! نمیدونم تصادف کردم و همه چی برام سیاه شد یهو ! آه... آیی
ادامه پارت بعدی
لایک و کامنت فراموش نشه.... کامنت مفید بزارین!!
بعدش رو جه طور بنویسم ؟؟؟
#colorfullcoat #رمان_کت_رنگی
۲۳.۵k
۱۰ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.