رمان مدرسه رویایی من
p⁹
بدم یه میکاپ لایت انجام دادم و رفتم سمت کیف و کفشها ستهای لباسم رو رو برداشتم و پام کردم و کیفم رو هم انداختم به ساعت نگاه کردم ⁶ بود... رفتم سمت اکسسوری ها دوتا انگشتر برداشتم و دستبند و مدال و همه رو انداختم...و عطر زدم به خودم نگاه کردم خوشگل شده بودم به خودم ی لبخند موبایلم را برداشتم و رفتم پایین در یخچال را باز کردم و یه لیوان آبمیوه ریختم و خوردم و نشستم و کمی با موبایلم ور رفتم که زنگ زد ناشناس بود...برداشتم کوک بود از عمارت زدم بیرون که با کوک که به ماشین تکیه داده بود مواجه شدم...س...سلام
کوک : سلام سوار شو بریم
آت : اوک... سوار شدم و راه افتاد...
کوک : تنها زندگی میکنی
آت : نه با مادربزرگم
کوک : آها... پدر و مادرت فوت کردن؟!
آت : آره مادرم
کوک : متاسفم
آت : :)... راستی یه سوال ازت بپرسم؟!
کوک : حتماً بپرس
آت : میگن یه شایع هست که میگن تو مافیایی
کوک : من؟!... مافیا (خنده )
آت : نیستی؟!
کوک : ....
بدم یه میکاپ لایت انجام دادم و رفتم سمت کیف و کفشها ستهای لباسم رو رو برداشتم و پام کردم و کیفم رو هم انداختم به ساعت نگاه کردم ⁶ بود... رفتم سمت اکسسوری ها دوتا انگشتر برداشتم و دستبند و مدال و همه رو انداختم...و عطر زدم به خودم نگاه کردم خوشگل شده بودم به خودم ی لبخند موبایلم را برداشتم و رفتم پایین در یخچال را باز کردم و یه لیوان آبمیوه ریختم و خوردم و نشستم و کمی با موبایلم ور رفتم که زنگ زد ناشناس بود...برداشتم کوک بود از عمارت زدم بیرون که با کوک که به ماشین تکیه داده بود مواجه شدم...س...سلام
کوک : سلام سوار شو بریم
آت : اوک... سوار شدم و راه افتاد...
کوک : تنها زندگی میکنی
آت : نه با مادربزرگم
کوک : آها... پدر و مادرت فوت کردن؟!
آت : آره مادرم
کوک : متاسفم
آت : :)... راستی یه سوال ازت بپرسم؟!
کوک : حتماً بپرس
آت : میگن یه شایع هست که میگن تو مافیایی
کوک : من؟!... مافیا (خنده )
آت : نیستی؟!
کوک : ....
- ۷.۲k
- ۲۲ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط