P
P18
ا.ت ویو
توجهی نکردم که ایندفعه صدا بلند تر بود که گوشی از دستم روی تخت افتاد ......آروم و با ترس بلند شدم و آروم از اتاق بیرون رفتم چون پله ای پایین رفتم که تو آشپزخونه مردی مسلحه دیدم که پشتش به من بود آمدم جیغی بکشم که کسی از پشت دهنم را گرفت و صدای آرام یونگی تو گوشم پیچید که آرومم کرد
یونگی آروم و جدی گفت: صدات در نیاد .....دیدم قفسه سینه خیلی بالا پایین میشه و این نشان دهنده ترسش بود که گوشش را بوسیدم و گفتم آروم باش چیزی نمیشه
ا.ت: با بوسه اش لرزیدم اما آروم شدم که ولم کرد و من را پشت خودش قایم کردن آروم گفتم: چیکار کنیم؟
یونگی اسلحه ای در اورد و گفت: فقط همینجا بمون و آروم سمت آشپزخونه رفت یونگی آن مرد را از پشت خفت کرد و درگیر شدن تقریبا یونگی داشت بر علیه آن پیروز میشد که مرد چاقویی برداشت و به یونگی حمله کرد و چاقو را در کتف یونگی فرو برد که این کار باعث شد من از جایم بلند شوم و دیده بشم مرد نگاهش به نگاه ترسیده و لرزان من افتاد و پوزخندی زد یونگی با تمام دردش چاقو را در آورد و با او درگیر شد مونده بودم چیکار کنم که چشمم به بطری ویسکی خالی افتاد برداشتم و چشمانم را بستم و آن را تو سر مرد شکاندن که افتاد و وقتی چشمامو باز کردم یونگی زخمی و خسته جلویم بود اشکام ریختن و هق هق هام توی خانه پیچید جلوی دهنم را گرفتم تا صدام در میاد اما نگاهم به زخم یونگی بود
یونگی ویو
درد بدی داشتم خون زیادی داشتم از دست میدادم نگاهم زیاد واظح نبود ولی با دیدن گریه و شنیدن هق هق های ا.ت همه چیز یادم رفت آروم گفتم : هی من خوبم چیزی نیست
.......
نگاهی به زخم مردم و بیجون لبخندی زدم و گفتم خانم دکتر یکم آسیب دیدن میشه خوبم کنی؟
ا.ت:با شنیدن خانم دکتر آروم خندیدم و سرم را تکان دادم و کمکش کردم روی مبل بنشیند وسایلم را آوردم و اشک های مزاحم را پاک کردم و آروم به صورت عرق کرده و درد نامش نگاه کردم و گفتم: باید لباستو در بیارم
یونگی آروم سرش را تکان داد و من تیشرتش را در آوردم که صورتش از درد جمع شد آروم زخمش را نگاه کردم و گفتم: عمیقه قطره اشکی ریختم و کارم را کردم بعد از یک ساعد بلاخره پانسمانش تمام شد اما باید بخیه میخورد که من وسایلش را نداشتم و گفتم: فردا با من بیا بیمارستان باید بخیه بخوره ... یونگی سرش را تکان داد و من تویی روش انداختم که از درد و خستگی خوابش برد من هم بغلش پایین کاناپه رو دستش به خواب رفتم......
ا.ت ویو
توجهی نکردم که ایندفعه صدا بلند تر بود که گوشی از دستم روی تخت افتاد ......آروم و با ترس بلند شدم و آروم از اتاق بیرون رفتم چون پله ای پایین رفتم که تو آشپزخونه مردی مسلحه دیدم که پشتش به من بود آمدم جیغی بکشم که کسی از پشت دهنم را گرفت و صدای آرام یونگی تو گوشم پیچید که آرومم کرد
یونگی آروم و جدی گفت: صدات در نیاد .....دیدم قفسه سینه خیلی بالا پایین میشه و این نشان دهنده ترسش بود که گوشش را بوسیدم و گفتم آروم باش چیزی نمیشه
ا.ت: با بوسه اش لرزیدم اما آروم شدم که ولم کرد و من را پشت خودش قایم کردن آروم گفتم: چیکار کنیم؟
یونگی اسلحه ای در اورد و گفت: فقط همینجا بمون و آروم سمت آشپزخونه رفت یونگی آن مرد را از پشت خفت کرد و درگیر شدن تقریبا یونگی داشت بر علیه آن پیروز میشد که مرد چاقویی برداشت و به یونگی حمله کرد و چاقو را در کتف یونگی فرو برد که این کار باعث شد من از جایم بلند شوم و دیده بشم مرد نگاهش به نگاه ترسیده و لرزان من افتاد و پوزخندی زد یونگی با تمام دردش چاقو را در آورد و با او درگیر شد مونده بودم چیکار کنم که چشمم به بطری ویسکی خالی افتاد برداشتم و چشمانم را بستم و آن را تو سر مرد شکاندن که افتاد و وقتی چشمامو باز کردم یونگی زخمی و خسته جلویم بود اشکام ریختن و هق هق هام توی خانه پیچید جلوی دهنم را گرفتم تا صدام در میاد اما نگاهم به زخم یونگی بود
یونگی ویو
درد بدی داشتم خون زیادی داشتم از دست میدادم نگاهم زیاد واظح نبود ولی با دیدن گریه و شنیدن هق هق های ا.ت همه چیز یادم رفت آروم گفتم : هی من خوبم چیزی نیست
.......
نگاهی به زخم مردم و بیجون لبخندی زدم و گفتم خانم دکتر یکم آسیب دیدن میشه خوبم کنی؟
ا.ت:با شنیدن خانم دکتر آروم خندیدم و سرم را تکان دادم و کمکش کردم روی مبل بنشیند وسایلم را آوردم و اشک های مزاحم را پاک کردم و آروم به صورت عرق کرده و درد نامش نگاه کردم و گفتم: باید لباستو در بیارم
یونگی آروم سرش را تکان داد و من تیشرتش را در آوردم که صورتش از درد جمع شد آروم زخمش را نگاه کردم و گفتم: عمیقه قطره اشکی ریختم و کارم را کردم بعد از یک ساعد بلاخره پانسمانش تمام شد اما باید بخیه میخورد که من وسایلش را نداشتم و گفتم: فردا با من بیا بیمارستان باید بخیه بخوره ... یونگی سرش را تکان داد و من تویی روش انداختم که از درد و خستگی خوابش برد من هم بغلش پایین کاناپه رو دستش به خواب رفتم......
- ۲.۲k
- ۱۳ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط