P
P21
هشدار این بخش از رمان دارای صحنه های خشن میباشد ‼️
یونگی ویو
لوکاس آبرویی بالا انداخت و گفت: من نمیدونم اما مطمئنم تا حالا اون بدن خوشگلشو دست نزدی نه ؟سینه های پرش کمر باریکش رونای خوشگلش لوکاس با دیدن فک بهم چسبیده یونگی آروم خندید و گفت: نترس باکره است کاریش نداشتم ......یعنی خودش نزاشت ....خلاصه که مطمئن باش ازت میگیر......
با سیلی محکم یونگی تو گوش لوکاس حرفش تو دهنش ماسید یونگی چانه مرد را گرف و گفت: این برای اینکه در مورد زن من زر زر کردی.... یونگی سمت میز پر از وسایلش رفت و دستش را روی آنها کشید و دستش را روی قمه نگه داشت و گفت : چطوره اول اون بدنتو نقاشی کنیم یا....دستش روی عنبر ایستاد و گفت: یا شایدم اول با این زبونتو ببرم هوم؟انتخاب با توعه
لوکاس پوزخندی زد و نگاهش کرد
یونگی گفت: پس خودم انتخاب میکنم عنبر را برداشت و سمت لوکاس رفت در یک حرکت زبانش را بیرون کشید و با قیچی برید لوکاس از درد فریاد زد و یونگی پوزخندی زد نگهبانان با تعجب و ترس نگاه میکردند یونگی در گوش لوکاس رفت و گفت: و این برای اینکه دیگه درمورد بدن همسر من یعنی مین یونگی حرف نزنی....لوکاس که داشت از درد بیهوش میشود نگاهش کرد یونگی سمت دکتر رفت و گفت میخوام دوتا دندون جلوشو بکنی، دکتر اطاعت کرد و لوکاس فریاد میزد و التماس میکرد و یونگی به آرومی از آنجا خارج شد سوار ماشین شد و نگاهی به ساعت لوکیشن انداخت ساعت ۳ صبح را نشان میداد بلاخره به خانه رسید و وارد شد همه جا تاریک بود و این یعنی همسرش در خواب ناز بود آروم لیوان آبی خورد و دستان خونی اش را شست و کتش را در آورد و روی مبل انداخت به طبقه بالا رفت و در اتاق را باز کرد و بدن زیبا و ضعیف همسرش را روی تخت غرق در خواب دید ناگهان لبخندی آروم زدم و نزدیک تخت شد و پتو را بیشتر روی آ.ت کشید و بر روی موهاش بوسه ای زد و سمت حموم رفت..........
از حمام بیرون آمد و لباس پوشید و آب موهاشو با حوله گرفت و آروم به تخت رفت و پتو را روی خودش کشید حالا ساعت ۴ صبح بود و یونگی بجای خواب حرف های لوکاس در سرش میپیچید و در همین حال آروم گونه همسرش را نوازش میکرد کمی بعد چشمانش گرم شدند کنار ا.ت دراز کشید و نگاهش کرد و با همان فاصله کم به خواب رفت ......
هشدار این بخش از رمان دارای صحنه های خشن میباشد ‼️
یونگی ویو
لوکاس آبرویی بالا انداخت و گفت: من نمیدونم اما مطمئنم تا حالا اون بدن خوشگلشو دست نزدی نه ؟سینه های پرش کمر باریکش رونای خوشگلش لوکاس با دیدن فک بهم چسبیده یونگی آروم خندید و گفت: نترس باکره است کاریش نداشتم ......یعنی خودش نزاشت ....خلاصه که مطمئن باش ازت میگیر......
با سیلی محکم یونگی تو گوش لوکاس حرفش تو دهنش ماسید یونگی چانه مرد را گرف و گفت: این برای اینکه در مورد زن من زر زر کردی.... یونگی سمت میز پر از وسایلش رفت و دستش را روی آنها کشید و دستش را روی قمه نگه داشت و گفت : چطوره اول اون بدنتو نقاشی کنیم یا....دستش روی عنبر ایستاد و گفت: یا شایدم اول با این زبونتو ببرم هوم؟انتخاب با توعه
لوکاس پوزخندی زد و نگاهش کرد
یونگی گفت: پس خودم انتخاب میکنم عنبر را برداشت و سمت لوکاس رفت در یک حرکت زبانش را بیرون کشید و با قیچی برید لوکاس از درد فریاد زد و یونگی پوزخندی زد نگهبانان با تعجب و ترس نگاه میکردند یونگی در گوش لوکاس رفت و گفت: و این برای اینکه دیگه درمورد بدن همسر من یعنی مین یونگی حرف نزنی....لوکاس که داشت از درد بیهوش میشود نگاهش کرد یونگی سمت دکتر رفت و گفت میخوام دوتا دندون جلوشو بکنی، دکتر اطاعت کرد و لوکاس فریاد میزد و التماس میکرد و یونگی به آرومی از آنجا خارج شد سوار ماشین شد و نگاهی به ساعت لوکیشن انداخت ساعت ۳ صبح را نشان میداد بلاخره به خانه رسید و وارد شد همه جا تاریک بود و این یعنی همسرش در خواب ناز بود آروم لیوان آبی خورد و دستان خونی اش را شست و کتش را در آورد و روی مبل انداخت به طبقه بالا رفت و در اتاق را باز کرد و بدن زیبا و ضعیف همسرش را روی تخت غرق در خواب دید ناگهان لبخندی آروم زدم و نزدیک تخت شد و پتو را بیشتر روی آ.ت کشید و بر روی موهاش بوسه ای زد و سمت حموم رفت..........
از حمام بیرون آمد و لباس پوشید و آب موهاشو با حوله گرفت و آروم به تخت رفت و پتو را روی خودش کشید حالا ساعت ۴ صبح بود و یونگی بجای خواب حرف های لوکاس در سرش میپیچید و در همین حال آروم گونه همسرش را نوازش میکرد کمی بعد چشمانش گرم شدند کنار ا.ت دراز کشید و نگاهش کرد و با همان فاصله کم به خواب رفت ......
- ۲.۱k
- ۱۹ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط