P

P16
یونگی
نگاهش کردم و لبخندی به خجالتش زدم که دیدم همه دور بچه و مادرش جمع شدن و ا.ت بی صدا از اتاق خارج شد دنبالش رفتم و صدایش زدم که برگشت
یونگی: از.ت وایسا
ا.ت برگشت و آروم نگاهش کرد و گفت چی شده؟
یونگی رو به رویش رفت و گفت : ببخشید
ا.ت: برای چی
یونگی: بخاطر دیشب....حرفام از ته دلم نبود
ا.ت: ......
یونگی : ببخشید عصبانیت مو سر تو خالی کردم دست خودم نبود
ا.ت: آروم لبخندی زدم و گفتم خوب از دلم در بیار....
یونگی: نگاهش کردم و گفتم: چی ؟
ا.ت: مثلاً شام بریم بیرون
یونگی آروم خندید و گفت: باشه میریم بیرون خوبه؟
ا.ت: خندیدم و گفتم: اوم ....من میتونم شیفتامو جابه جا کنم
یونگی: خوبه ساعت ۸ بیام بیمارستان دنبالت
ا.ت: آره
یونگی: باشه پ.. آمدم چیزی بگم که پذیرش ا.ت را صدا زد
ا.ت: من برم می‌بینمت
یونگی: این را گفت و رفت که مادرم امد
دیدگاه ها (۴)

P17یونگی ویو مادرم سمتم آمد و گفت: پسرم پدرت بهم گفت که بهت ...

P18ا.ت ویوتوجهی نکردم که ایندفعه صدا بلند تر بود که گوشی از ...

P۱۵ا.ت ویومادر یونگی بر خلاف خودش با من خیلی مهربان بود و من...

P14ا.ت ویوتو بیمارستان مثل همیشه بیمارامو چک میکردم و برای ا...

"سرنوشت "p,36...۱۰ مین بعد ....ا/ت : بریم تو ؟ سرده....کوک :...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۴۴

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط