◌⑅⃝●♡⋆♡✞✞дитя луны✞✞♡⋆♡●⑅⃝◌
◌⑅⃝●♡⋆♡✞✞дитя луны✞✞♡⋆♡●⑅⃝◌
فیک=تهیونگ
تک شاتی
داشتن دعوا میکردن من فقط
نگاهشون میکردم مرده گفت:من پیشه این همه آدم اعتبار دارم لعنتی...دست به کمر شد و کلافه به
زمین نگاه کرد اتاق تو سکوت بود و ماری تو بغله مامان داشت گریه میکرد دایی گفت: میخوایی
چیکار کنی؟..از همه جا اومدن واسه این مراسم...پسره یهو سرش رو گرفت بالا و گرفت سمته من و گفت:این دختر کوچیکس؟..بابا گفت:بله...پسره گفت:خوبه دست کشید تویه موهایه لختش و
گفت:ویکتور همین رو واسه مراسم آماده کن با حرفش شکه شدم مامان گفت:نمیشه..اون هنوز
بچس..
اون فقط ۱۵ سالشه خواهش میکنم اون..نه...پسره گفت:خفه شو زنیکه بیش از حد واسم مشکل
درست کردی اون آجومایه بد اخلاق اومد سمتم مامانم سریع بازوش رو گرفت و گفت:نمیزارم دسته
کثیفتون بهش بخوره پسره عصبی تر شد و یهو یه اسلحه از جیبش دراوارد خون تو رگام خشک
شد ....گفت:ولش کن..همین الان بابا داشت گریه میکرد از شرم سرش پایین بود ...
بقیش اسلاید های بعدی
فیک=تهیونگ
تک شاتی
داشتن دعوا میکردن من فقط
نگاهشون میکردم مرده گفت:من پیشه این همه آدم اعتبار دارم لعنتی...دست به کمر شد و کلافه به
زمین نگاه کرد اتاق تو سکوت بود و ماری تو بغله مامان داشت گریه میکرد دایی گفت: میخوایی
چیکار کنی؟..از همه جا اومدن واسه این مراسم...پسره یهو سرش رو گرفت بالا و گرفت سمته من و گفت:این دختر کوچیکس؟..بابا گفت:بله...پسره گفت:خوبه دست کشید تویه موهایه لختش و
گفت:ویکتور همین رو واسه مراسم آماده کن با حرفش شکه شدم مامان گفت:نمیشه..اون هنوز
بچس..
اون فقط ۱۵ سالشه خواهش میکنم اون..نه...پسره گفت:خفه شو زنیکه بیش از حد واسم مشکل
درست کردی اون آجومایه بد اخلاق اومد سمتم مامانم سریع بازوش رو گرفت و گفت:نمیزارم دسته
کثیفتون بهش بخوره پسره عصبی تر شد و یهو یه اسلحه از جیبش دراوارد خون تو رگام خشک
شد ....گفت:ولش کن..همین الان بابا داشت گریه میکرد از شرم سرش پایین بود ...
بقیش اسلاید های بعدی
۱۷.۶k
۰۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.