دو پارتی
دو پارتی
دو پارتی از جونگکوک
علامت ا.ت:+
علامت کوک:_
ویو ا.ت
چند روزه که کوک خیلی باهام سرد برخورد میکنه صبح ساعت 5 میره بیرون ساعت 17 برمیگرده خونه و بعد نیم ساعت دوباره میره بیرون و تا آخر شب بر نمیگرده
راستش یکم بهش شک کرده بودم که نکنه با دختری رابطه داره ولی نمیخواستم اعتمادمو نسبت بهش از دست بدم و به خودم میگفتم احتمالا کارش زیاده
صبح:
از خواب پاشدم و دوباره با دیدن اینکه کوک کنارم نیست بغضم گرفت
بی حال پاشدم و رفتم یه دوش پنج مینی گرفتم و لباسامو عوض کردم..... زیاد اشتها نداشتم برا همین فقط یه قهوه خوردم
داشتم فیلم میدیدم که مین هی(دوست ا.ت)زنگ زد
علامت مین هی:*
*سلام.... دختر حالت خوبه.... چرا چند وقته زنگ نمیزنی بی معرفت
+سلام.... آروم باش😂.... زیاد حوصله ندارم
*باز کوک کاری کرده؟
+یااا....
*ولش کن.... یه رستوران پیدا کردم خیلی گاده 1 ساعت دیگه میام دنبالت مهمون من... باییی
+هی من..... اه
مجبور بودم باهاش برم...
ساعت تقریبا هفت نیم شب بود
یادم اومد کوک امروز حتی سی مینم نیومد خونه
رفتم سر کمدم ،حس انتخاب نداشتم برا همین رندوم یه لباس انتخاب کردم و پوشیدم
موهامو یه شونه زدم...یه کمم آرایش کردم و منتظر موندم مین هی بیاد دنبالم
(زنگ در)
کیفمو برداشتم کفشامم پوشدیدمو رفتم بیرون.....
*سلاااااا.....ا.ت میخوای همینجوری بیای؟
+اوهوم
*چت شده.... تو همیشه لباس خیلی برات مهم بود
+ولش بریم
*عاااااا..... اوکی
سوار ماشین شدیم و بعد سی مین رسیدیم
یه رستوران خیلی بزرگ بود ... واقعا از اون چیزی که فکر میکردم نمای قشنگ تری داشت
وارد رستوران شدیم که یه تم مشکی و طلاییی داشت رستوران خیلی خلوت بود و تقریبا میشه گفت کسی نبود. ظاهرن طبقه ی بالای رستوران برای تولد رزرو شده بود چون پر از بادکنک بود
جای یکی از میز ها نشستیم و غذا رو سفارش دادیم....
(تلفن مین هی زنگ خورد و برداشت)
*الو...... بفرمایید..... چی؟ کجاست؟.... سریع خودمو میرسونم
+چیزی شده
*ا.ت حال مامانم بد شده باید برم..... ببخشید شبتو خراب کردم
+اشکال نداره مامانت مهم تره.... تو برو من خودم میرم
*ولی
+برو دیگه
*مرسیییی (رفت بیرون)
منم پاشدم برم که دوتا زوج وارد رستوران شدن و داشتن از جلوم رد میشدن میخواستن برن طبقه بالا ولی نتونستم خوب ببینمشون چون عینکم نبود (ا.ت نمیتونه دور رو خوب ببینه) با اینکه چهره هاشون مات بود برام ولی ب نظر قیافه پسره آشنا میومد برا همین بیشتر دقت کردم تا بتونم ببینم......
+چی کوک؟
+نه نه نه امکان نداره.. ولی دست کوک چرا تو دست دخترست
+یه دقیقه کنترلمو از دست دادم و به طور عجیبی عصبی شدم
+پاشدم و رفتم سمت کوک
+سلام جناب جعون....(بغض)
_ا.ت..... تو.... تو اینجا چیکار میکنی
علامت دختره:&
&اوپا این کیه؟... میشناسیش؟
کوک تا خواست چیزی بگه گفتم:
+(خنده عصبی)اوپا؟ آها پس تولد توعه... تبریک میگم.... امیدوارم با کوک بهت خوش بگذره.... راستی کوک الان دیگه فقط مال خودته (اشکام ریختن)(حلقه ازدواجمو رو در اوردم پرت کردم تو صورت کوک و با همه ی توانم اونجا رو ترک کردم)
دو پارتی از جونگکوک
علامت ا.ت:+
علامت کوک:_
ویو ا.ت
چند روزه که کوک خیلی باهام سرد برخورد میکنه صبح ساعت 5 میره بیرون ساعت 17 برمیگرده خونه و بعد نیم ساعت دوباره میره بیرون و تا آخر شب بر نمیگرده
راستش یکم بهش شک کرده بودم که نکنه با دختری رابطه داره ولی نمیخواستم اعتمادمو نسبت بهش از دست بدم و به خودم میگفتم احتمالا کارش زیاده
صبح:
از خواب پاشدم و دوباره با دیدن اینکه کوک کنارم نیست بغضم گرفت
بی حال پاشدم و رفتم یه دوش پنج مینی گرفتم و لباسامو عوض کردم..... زیاد اشتها نداشتم برا همین فقط یه قهوه خوردم
داشتم فیلم میدیدم که مین هی(دوست ا.ت)زنگ زد
علامت مین هی:*
*سلام.... دختر حالت خوبه.... چرا چند وقته زنگ نمیزنی بی معرفت
+سلام.... آروم باش😂.... زیاد حوصله ندارم
*باز کوک کاری کرده؟
+یااا....
*ولش کن.... یه رستوران پیدا کردم خیلی گاده 1 ساعت دیگه میام دنبالت مهمون من... باییی
+هی من..... اه
مجبور بودم باهاش برم...
ساعت تقریبا هفت نیم شب بود
یادم اومد کوک امروز حتی سی مینم نیومد خونه
رفتم سر کمدم ،حس انتخاب نداشتم برا همین رندوم یه لباس انتخاب کردم و پوشیدم
موهامو یه شونه زدم...یه کمم آرایش کردم و منتظر موندم مین هی بیاد دنبالم
(زنگ در)
کیفمو برداشتم کفشامم پوشدیدمو رفتم بیرون.....
*سلاااااا.....ا.ت میخوای همینجوری بیای؟
+اوهوم
*چت شده.... تو همیشه لباس خیلی برات مهم بود
+ولش بریم
*عاااااا..... اوکی
سوار ماشین شدیم و بعد سی مین رسیدیم
یه رستوران خیلی بزرگ بود ... واقعا از اون چیزی که فکر میکردم نمای قشنگ تری داشت
وارد رستوران شدیم که یه تم مشکی و طلاییی داشت رستوران خیلی خلوت بود و تقریبا میشه گفت کسی نبود. ظاهرن طبقه ی بالای رستوران برای تولد رزرو شده بود چون پر از بادکنک بود
جای یکی از میز ها نشستیم و غذا رو سفارش دادیم....
(تلفن مین هی زنگ خورد و برداشت)
*الو...... بفرمایید..... چی؟ کجاست؟.... سریع خودمو میرسونم
+چیزی شده
*ا.ت حال مامانم بد شده باید برم..... ببخشید شبتو خراب کردم
+اشکال نداره مامانت مهم تره.... تو برو من خودم میرم
*ولی
+برو دیگه
*مرسیییی (رفت بیرون)
منم پاشدم برم که دوتا زوج وارد رستوران شدن و داشتن از جلوم رد میشدن میخواستن برن طبقه بالا ولی نتونستم خوب ببینمشون چون عینکم نبود (ا.ت نمیتونه دور رو خوب ببینه) با اینکه چهره هاشون مات بود برام ولی ب نظر قیافه پسره آشنا میومد برا همین بیشتر دقت کردم تا بتونم ببینم......
+چی کوک؟
+نه نه نه امکان نداره.. ولی دست کوک چرا تو دست دخترست
+یه دقیقه کنترلمو از دست دادم و به طور عجیبی عصبی شدم
+پاشدم و رفتم سمت کوک
+سلام جناب جعون....(بغض)
_ا.ت..... تو.... تو اینجا چیکار میکنی
علامت دختره:&
&اوپا این کیه؟... میشناسیش؟
کوک تا خواست چیزی بگه گفتم:
+(خنده عصبی)اوپا؟ آها پس تولد توعه... تبریک میگم.... امیدوارم با کوک بهت خوش بگذره.... راستی کوک الان دیگه فقط مال خودته (اشکام ریختن)(حلقه ازدواجمو رو در اوردم پرت کردم تو صورت کوک و با همه ی توانم اونجا رو ترک کردم)
۱۵.۶k
۰۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.