اشک حسرت پارت ۹۲
#اشک حسرت #پارت ۹۲
سعید :
برگشتیم خونه خیلی خسته بودم می خواستم برم بخوابم مادر صدام زد رفتم اتاقش داشت آماده می شد بخوابه
- جونم مادر کارم داشتی
مادر : می دونم مشکل داری پسرم ولی داری خودتو نابود می کنی دستی دستی خودتو نابود کردی یه عشق یک ماهه ...
- عشق که زمان نیاز نداره داره ؟
مادرم با مهربونی اومد کنارم وگفت : فکر می کنی اینجوری ادامه بدی همه چی درست میشه دیشب همه دیدن آسمان با حسرت نگاهت می کرد هیچی بهش نمی گفتن می زد زیر گریه
- خوب میگید چیکار کنم برم دلداریش بدم
مادر: خودتم می دونی به میل خودش زن آیدین نشده
- می دونی مادر درد من تنها آسمان نیست درد من آیدینه کسی که بخاطر هم هر کاری کردیم درد من امیده که چقدر بی تفاوت از کنار من واحساسات خواهرش گذشت
درد من دایی بهمن که نمی دونم می خواد باهام چیکار کنه درد من صورت زخمی آسمان که امروز با چشاش داد می زد کمکم کن ومن بی تفاوت از کنارش گذشتم ...مادر می تونید بفهمید چه دردی می کشم ...بخدا خستم
از اتاقش اومدم بیرون ورفتم تو اتاق خودم عادت هر شبم بود با بغض بخوابم نمی تونستم آسمان رو فراموش کنم برام سخت بود آهنگ گذاشتم وچشام رو بستم
کم کم خوابم گرفته بود با تکون شونم چشامو باز کردم
با دیدن پانیذ تعجب کردم
- چی شده پانیذ ؟
پانیذ : بابام سعید ...
- دایی چی ؟
پانیذ : بابام تصادف کرده
- کی گفته ؟
موبایلشو نشونم داد موبایل خودمم چک کردم شماره ناشناس بود
- بگو چی گفته چی شده ؟
پانیذ: گفت بریم بیمارستان سعید بابام چیزیش نشده باشه
- چیزی نشده خدا بخواد نترس خدا بزرگه کدوم بیمارستان برم
پانیذ: منم میام
- نمیشه پانیذ دیر وقته
پانیذ: خواهش می کنم سعید
- خیلی خوب بپوش بیا پایین
سریع رفتم پایین وماشینو روشن کردم پانیذم اومد آدرس بیمارستان با اینجا خیلی زیاد بود وفاصله داشت خدا رو شکر آخر شب بود وترافیک نبود وگرنه تا صبح نمی رسیدیم به محض ورودمون مشخصات دایی رو دادم گفتن حالش خوبه ویه عمل یک ساعته داشته والان خوبه ظاهرا دنده هاش آسیب دیده بود داشتم با دکترش حرف می زدم پانیذم اومد کنارمون وپشت سر هم ازدکتر سوال می پرسید
- پانیذ جان دیگه دکتر گفت مشکلی نیست آروم باش دیگه
پانیذ : من که جز بابام کسی رو ندارم اگه بلایی سرش بیاد چیکارکنم
- خدا رو شکر مشکلی نداره دکترم گفت می تونی ببینیش
سعید :
برگشتیم خونه خیلی خسته بودم می خواستم برم بخوابم مادر صدام زد رفتم اتاقش داشت آماده می شد بخوابه
- جونم مادر کارم داشتی
مادر : می دونم مشکل داری پسرم ولی داری خودتو نابود می کنی دستی دستی خودتو نابود کردی یه عشق یک ماهه ...
- عشق که زمان نیاز نداره داره ؟
مادرم با مهربونی اومد کنارم وگفت : فکر می کنی اینجوری ادامه بدی همه چی درست میشه دیشب همه دیدن آسمان با حسرت نگاهت می کرد هیچی بهش نمی گفتن می زد زیر گریه
- خوب میگید چیکار کنم برم دلداریش بدم
مادر: خودتم می دونی به میل خودش زن آیدین نشده
- می دونی مادر درد من تنها آسمان نیست درد من آیدینه کسی که بخاطر هم هر کاری کردیم درد من امیده که چقدر بی تفاوت از کنار من واحساسات خواهرش گذشت
درد من دایی بهمن که نمی دونم می خواد باهام چیکار کنه درد من صورت زخمی آسمان که امروز با چشاش داد می زد کمکم کن ومن بی تفاوت از کنارش گذشتم ...مادر می تونید بفهمید چه دردی می کشم ...بخدا خستم
از اتاقش اومدم بیرون ورفتم تو اتاق خودم عادت هر شبم بود با بغض بخوابم نمی تونستم آسمان رو فراموش کنم برام سخت بود آهنگ گذاشتم وچشام رو بستم
کم کم خوابم گرفته بود با تکون شونم چشامو باز کردم
با دیدن پانیذ تعجب کردم
- چی شده پانیذ ؟
پانیذ : بابام سعید ...
- دایی چی ؟
پانیذ : بابام تصادف کرده
- کی گفته ؟
موبایلشو نشونم داد موبایل خودمم چک کردم شماره ناشناس بود
- بگو چی گفته چی شده ؟
پانیذ: گفت بریم بیمارستان سعید بابام چیزیش نشده باشه
- چیزی نشده خدا بخواد نترس خدا بزرگه کدوم بیمارستان برم
پانیذ: منم میام
- نمیشه پانیذ دیر وقته
پانیذ: خواهش می کنم سعید
- خیلی خوب بپوش بیا پایین
سریع رفتم پایین وماشینو روشن کردم پانیذم اومد آدرس بیمارستان با اینجا خیلی زیاد بود وفاصله داشت خدا رو شکر آخر شب بود وترافیک نبود وگرنه تا صبح نمی رسیدیم به محض ورودمون مشخصات دایی رو دادم گفتن حالش خوبه ویه عمل یک ساعته داشته والان خوبه ظاهرا دنده هاش آسیب دیده بود داشتم با دکترش حرف می زدم پانیذم اومد کنارمون وپشت سر هم ازدکتر سوال می پرسید
- پانیذ جان دیگه دکتر گفت مشکلی نیست آروم باش دیگه
پانیذ : من که جز بابام کسی رو ندارم اگه بلایی سرش بیاد چیکارکنم
- خدا رو شکر مشکلی نداره دکترم گفت می تونی ببینیش
۱۱.۳k
۲۴ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.