اشک حسرت پارت ۹۰
#اشک حسرت #پارت ۹۰
سعید:
مادر : یه بیماری ارثی نمی تونه بچه دار بشه همین الانم زیر ن...
- سلام مادر
مادر برگشت نگاهم کرد وحمید خودشو زد کوچه علی چپ
نشستم رو به روشون وگفتم : چی می گفتین در مورد پانیذ
مادرنگاهم کردوگفت : هیچی پسرم
- شنیدم پس نگید هیچی
- ما آماده ایم
نگاهی به پانیذ انداختم بهم لبخند زدوگفت : اخ جون هدیه سعیدم میاد پاشو حمید تا نظر سعید برنگشت
هدیه هم اومد هر چقدر به مادر اسرار کردیم همراهمون بیاد قبول نکرد با ماشین حمید رفتیم چون من اصلا حوصله رانندگی رو نداشتم دخترا کلی شیطونی می کردن ومن به این فکر می کردم که بیماری پانیذ چی می تونه باشه
حمید : سعید بریم خرید ؟
- بریم
هدیه : کی واسه ما خرید می کنه
حمید : من
پانیذ : نمی شد تو داداش من می شدی
حمید خندید وگفت : عزیزم داداشتم که سعیدم هست
- چیزی خواستی من هستم پانیذ
پانیذ : وای خدا اولین بار با یه مرد میرم خرید
حمید خندید داشتم بیرون رو نگاه می کردم
هدیه : اِ پانیذ زشته
پانیذ : مگه چی گفتم
- هدیه پانیذ ناخواسته حرفی می زنه ولش کن
حمید : اینجا خوبه
هدیه : وای دلم کلی خرید می خواد
حمید : امید که هر روز میگه می رین خرید راست میگن خانم ها سیرمونی ندارن
از ماشین حمید پیاده شدیم وهدیه داشت با حمید بحث می کرد که چرا اون حرف رو زده
- سعید
برگشتم وپانیذ رو نگاه کردم
پانیذ : من کارتم باهام هست خودم خرید می کنم
بهش لبخند زدم
- خریدای منم حساب می کنی
خندید وگفت : اره
کنارم راه می رفت هدیه که به هر مغازه ای سر می زد یه چیزی می خرید ولی پانیذ نه فقط نگاه می کرد
- پانیذ چرا خرید نمی کنی نکنه می ترسی پول تو جیبم نباشه
خندید وگفت : نه آخه چیزی لازم ندارم میشه بریم یه مغازه ای چرم
- باشه بریم
به حمید گفتم ورفتیم طبقه ای سوم مجتمع ورفتیم مغازه ای که چرم داشت بعد از کلی جستجو یه دستبند چرم خوشگل برداشت که روش نوشته بود (سعید)
- چرا اسم من رو انتخواب کردی
پانیذ: واسه تو دستبندت رو دادی به من
دستبند رو روی دستم بست وگفت : قشنگه مبارکت
این دختر فقط خوب بلد بود منو شوکه کنه
- ولی پانیذ ...
پانیذ : ولی نداره دیگه سعید
کارتشو در اورد وحساب کرد اعتراض منم اصلا فایده نداشت
سعید:
مادر : یه بیماری ارثی نمی تونه بچه دار بشه همین الانم زیر ن...
- سلام مادر
مادر برگشت نگاهم کرد وحمید خودشو زد کوچه علی چپ
نشستم رو به روشون وگفتم : چی می گفتین در مورد پانیذ
مادرنگاهم کردوگفت : هیچی پسرم
- شنیدم پس نگید هیچی
- ما آماده ایم
نگاهی به پانیذ انداختم بهم لبخند زدوگفت : اخ جون هدیه سعیدم میاد پاشو حمید تا نظر سعید برنگشت
هدیه هم اومد هر چقدر به مادر اسرار کردیم همراهمون بیاد قبول نکرد با ماشین حمید رفتیم چون من اصلا حوصله رانندگی رو نداشتم دخترا کلی شیطونی می کردن ومن به این فکر می کردم که بیماری پانیذ چی می تونه باشه
حمید : سعید بریم خرید ؟
- بریم
هدیه : کی واسه ما خرید می کنه
حمید : من
پانیذ : نمی شد تو داداش من می شدی
حمید خندید وگفت : عزیزم داداشتم که سعیدم هست
- چیزی خواستی من هستم پانیذ
پانیذ : وای خدا اولین بار با یه مرد میرم خرید
حمید خندید داشتم بیرون رو نگاه می کردم
هدیه : اِ پانیذ زشته
پانیذ : مگه چی گفتم
- هدیه پانیذ ناخواسته حرفی می زنه ولش کن
حمید : اینجا خوبه
هدیه : وای دلم کلی خرید می خواد
حمید : امید که هر روز میگه می رین خرید راست میگن خانم ها سیرمونی ندارن
از ماشین حمید پیاده شدیم وهدیه داشت با حمید بحث می کرد که چرا اون حرف رو زده
- سعید
برگشتم وپانیذ رو نگاه کردم
پانیذ : من کارتم باهام هست خودم خرید می کنم
بهش لبخند زدم
- خریدای منم حساب می کنی
خندید وگفت : اره
کنارم راه می رفت هدیه که به هر مغازه ای سر می زد یه چیزی می خرید ولی پانیذ نه فقط نگاه می کرد
- پانیذ چرا خرید نمی کنی نکنه می ترسی پول تو جیبم نباشه
خندید وگفت : نه آخه چیزی لازم ندارم میشه بریم یه مغازه ای چرم
- باشه بریم
به حمید گفتم ورفتیم طبقه ای سوم مجتمع ورفتیم مغازه ای که چرم داشت بعد از کلی جستجو یه دستبند چرم خوشگل برداشت که روش نوشته بود (سعید)
- چرا اسم من رو انتخواب کردی
پانیذ: واسه تو دستبندت رو دادی به من
دستبند رو روی دستم بست وگفت : قشنگه مبارکت
این دختر فقط خوب بلد بود منو شوکه کنه
- ولی پانیذ ...
پانیذ : ولی نداره دیگه سعید
کارتشو در اورد وحساب کرد اعتراض منم اصلا فایده نداشت
۲۱.۳k
۲۱ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.