صدایم کن چو لب وا می کنی عشق است

صدایم کن، چو لب وا می کنی عشق است

خودت را در دلم جا می کنی عشق است


تو با شرم قشنگ عمق چشمانت

مرا وقتی تماشا می کنی عشق است


سکوتی خفته در حجم نفس هایت

محبت را که حاشا می کنی عشق است

 

چه شد آن وقت دیدارت نمی دانم

همین امروز و فردا می کنی عشق است


تو کز پشت حصار پنجره هر روز

فضای شیشه را  ها  می کنی عشق است


میان کوچه می پاشی نجابت را

دلم را  اینچنین تا می کنی عشق است


دیدگاه ها (۵)

عشق ممنوعه من حال دلم را دیدی ؟از دلم لحظه ایی از ترس سفر پر...

مَـن آنقدراز خودم دورم کهمدتـهاست بَـعد از تـوخدا هم از تمام...

کیش و مات تو شدم نابغهء مهره ی دل !!دل مریخیِ من باخت به تو ...

آفرین بر تو که مستانه غزل می خوانی به خدا خوب و صمیمانه غزل ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط