یک عمر دلم محرم اسرار خودش بود

یک عمر دلم محرم اسرار خودش بود
یعنی که وفادارترین یار خودش بود

از سادگی اش بود اگر سخت زمین خورد
او هر چه بدهکار, بدهکار خودش بود

انگشت نمای همه شهر شد اما
غم خوار خودش بود خریدار خودش بود

شد عاقبت این دل بیچاره شبیه
آن شاه که قربانی دربار خودش بود

می خواست که نفرین بکند بخت بدش را
نفرین شدن انگار سزاوار خودش بود


این دفعه برای دل خود شعر نوشته است
یکبار هم این شاعر بیچاره خودش بود
دیدگاه ها (۱)

ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺻﺪ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﻣﺜﻨﻮﯼﺑﻮﯼ ﯾﮏ ﺗﮏ ﺑﯿﺖ ﻧﺎﮔﻪ ﻣﺴﺖ ﻭ ﻣﺪﻫ...

ﻣﺎ ﻭ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺩﺭﺱ ﻋﺸﻖ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺍﺩﯾﺐ ﺁﻣﻮﺧﺘﯿﻢ ، ﺍﻭ ﺑﻪ ﻇﺎﻫﺮ ﮔﺸﺖ ﻋﺎﺷﻖ ...

آموختم از بید که در باد برقصمدر اوج پریشانی خود شاد برقصماز ...

یک شب از زندان دنیا میرومگر نشد امروز٬ فردا میرومبیم بدنامی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط