آموختم از بید که در باد برقصم

آموختم از بید که در باد برقصم
در اوج پریشانی خود شاد برقصم

از سایه ی شمشاد چنین یاد گرفتم
در ماتم هر سرو که افتاد برقصم

شیرین من! این گونه مرا ساده مپندار
بگذار که چون تیشه ی فرهاد برقصم

از روز ازل با دل بی حوصله بستم
عهدی که ،فلک هر چه به من داد برقصم...

دیدگاه ها (۴)

یک عمر دلم محرم اسرار خودش بودیعنی که وفادارترین یار خودش بو...

ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺻﺪ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﻣﺜﻨﻮﯼﺑﻮﯼ ﯾﮏ ﺗﮏ ﺑﯿﺖ ﻧﺎﮔﻪ ﻣﺴﺖ ﻭ ﻣﺪﻫ...

یک شب از زندان دنیا میرومگر نشد امروز٬ فردا میرومبیم بدنامی ...

‍ از تب عشق نگو چون که قلم می شکند حرمت خانه و ایوان و حرم م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط