ای که سر داری و سقایی تو را دادند لقب
ای که سر داری و سقایی تو را دادند لقب
هم علمدار حسینی از علی داری نسب
پا نهادی در فرات و تشنه لب گشتی برون
اهلبیت اندر خیام و قلبشان گردیده خون
کف به زیر آب زد آورد نزدیک دهان
گفت با خود من ننوشم تشنه باشند کودکان
آب را روآب ریخت و مشک را پر آب کرد
شد سوار اسب و رو به خیمه ارباب کردش
نیزه داران دور او بگرفته بودند آن زمان
آن یکی شمشیر میزد آن یکی تیرو کمان
ظالمی شمشیر زد شد دست راسد او جدت
راه را بستند بر او آن گروه بی حیا
دیگری دست چپش انداخت از شمشیرکین
تیر برچشمش زدند آن گروه مشرکین
بود امیدش تا رساند آب را او در حرم
تیر بر مشکش زدند قد رشیدش گشت خم
پای خود را از رکاب خالی فتاد روی زمین
گفت ادرک یا اخا ای شافع دنیا و دین
چوو حسین آمد به بالینش بدید آن باوفا
غرق خون گردیده و دست از تنش گشته جدا
گفت برادر جان تو بودی یاورم
هم علمدار سپاه و لشکرم
رفت آخر این علمدارم ز دست
بی برادر گشتم و پشتم شکست
شاعر زنده یاد ماشاالله مهرنیا
هم علمدار حسینی از علی داری نسب
پا نهادی در فرات و تشنه لب گشتی برون
اهلبیت اندر خیام و قلبشان گردیده خون
کف به زیر آب زد آورد نزدیک دهان
گفت با خود من ننوشم تشنه باشند کودکان
آب را روآب ریخت و مشک را پر آب کرد
شد سوار اسب و رو به خیمه ارباب کردش
نیزه داران دور او بگرفته بودند آن زمان
آن یکی شمشیر میزد آن یکی تیرو کمان
ظالمی شمشیر زد شد دست راسد او جدت
راه را بستند بر او آن گروه بی حیا
دیگری دست چپش انداخت از شمشیرکین
تیر برچشمش زدند آن گروه مشرکین
بود امیدش تا رساند آب را او در حرم
تیر بر مشکش زدند قد رشیدش گشت خم
پای خود را از رکاب خالی فتاد روی زمین
گفت ادرک یا اخا ای شافع دنیا و دین
چوو حسین آمد به بالینش بدید آن باوفا
غرق خون گردیده و دست از تنش گشته جدا
گفت برادر جان تو بودی یاورم
هم علمدار سپاه و لشکرم
رفت آخر این علمدارم ز دست
بی برادر گشتم و پشتم شکست
شاعر زنده یاد ماشاالله مهرنیا
۲.۰k
۱۹ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.