چو عباس دلاور وارد میدان اعدا شد
چو عباس دلاور وارد میدان اعدا شد
فراری لشر سعد لعین بر دشت و صحرا شد
زبس او حمله کرد و کشت آن قوم ستمگر را
زمین کربلا از خاک و خون مانند دریا شد
بیامد در فرات و کف بزیر آب تا نوشد
که او یاد لب خشک حریم آل طاها شد
ریخت آب و ز کف مشک راپر کرد و شد بیرون
سوار مرکب خود بهر رفتن او مهیا شد
بزد بر فرس تا آب را زودتر رساند او
به اطفال حسین بن علی این یک معما شد
ننوشید آب و تشنه لب برون شد از لب دریا
به یاد تشنه کامی حسین آن شاه بطها شد
چو شد مقدار دور از شط و نزدیک گشت بر خیمه
محاصره ز دشمن او ز هر سو و ز هرجا شد
یکی تیر زد بچشم او یکی شمشیر بر دستش
ز هر سو نیزه و پیکان برای او محیا شد
بزد یک ظالمی دیگر و دست او جدا بنمود
امیدش نا امید دیگر چه آن مرد توانا شد
زدند تیری به مشگش آب جاری شد بروی زین
که روز روشن بر چشمش مثال شام یلدا شد
برون کرد پا ز رکاب و خودش را بر زمین انداخت
حسین بنگر که بی یار و معین و زار و تنها شد
بگفت دریاب من را یا اخا تنها شدی آخر
فلک دیدی چگونه ناامید فرزند زهرا شد
چو شد عباس شهید راه کین و خواهرش زینب
بگفتا دیدی آخر این مصیبت قسمت ما شد
حسین گفتا خواهر رفت عباس جوان من
جوابش گفت برادر جان اسیری نوبت ما شد
به خواهر گفت کشتند نوجوانم را علی اکبر
بگفتا دیدی اخر بی پسر فرزند زهرا شد
شاعر زنده یاد ماشاالله مهرنیا
فراری لشر سعد لعین بر دشت و صحرا شد
زبس او حمله کرد و کشت آن قوم ستمگر را
زمین کربلا از خاک و خون مانند دریا شد
بیامد در فرات و کف بزیر آب تا نوشد
که او یاد لب خشک حریم آل طاها شد
ریخت آب و ز کف مشک راپر کرد و شد بیرون
سوار مرکب خود بهر رفتن او مهیا شد
بزد بر فرس تا آب را زودتر رساند او
به اطفال حسین بن علی این یک معما شد
ننوشید آب و تشنه لب برون شد از لب دریا
به یاد تشنه کامی حسین آن شاه بطها شد
چو شد مقدار دور از شط و نزدیک گشت بر خیمه
محاصره ز دشمن او ز هر سو و ز هرجا شد
یکی تیر زد بچشم او یکی شمشیر بر دستش
ز هر سو نیزه و پیکان برای او محیا شد
بزد یک ظالمی دیگر و دست او جدا بنمود
امیدش نا امید دیگر چه آن مرد توانا شد
زدند تیری به مشگش آب جاری شد بروی زین
که روز روشن بر چشمش مثال شام یلدا شد
برون کرد پا ز رکاب و خودش را بر زمین انداخت
حسین بنگر که بی یار و معین و زار و تنها شد
بگفت دریاب من را یا اخا تنها شدی آخر
فلک دیدی چگونه ناامید فرزند زهرا شد
چو شد عباس شهید راه کین و خواهرش زینب
بگفتا دیدی آخر این مصیبت قسمت ما شد
حسین گفتا خواهر رفت عباس جوان من
جوابش گفت برادر جان اسیری نوبت ما شد
به خواهر گفت کشتند نوجوانم را علی اکبر
بگفتا دیدی اخر بی پسر فرزند زهرا شد
شاعر زنده یاد ماشاالله مهرنیا
۳.۳k
۱۹ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.