فیک تهیونگ پارت اول
سلام من ا/ت هستم شغلم بازیگر مدل ایدل هست من شغلمو خیلی دوس دارم سنم٠٠٠هست الان چند ماهی میشه تهیونگ به اجبار خوانوادمون با هم ازدواج کردیم دروغ چرا من خیلی دوسش دارم ولی اون باهام سرد برخورد میکنه ولی تازگیا باهام مهربون شده از خواب بلند شدم به تهیونگ نگا کردم: اون مثل فرشته هاس بوسیدمش رفتم تو اشپزخونه صبحانه اماده کردم صداش زدم یا تهیونگااا تا کی میخوای بخوابی بلند شو اومد تو اشپزخونه نشست رو صندلی ا/ت: سلام تهیونگ بهم نگا کرد بهم نگا کرد:سلام
ا/ت: صبح بخیرتهیونگ:صبح بخیر صبحونه خوردیم رفت تو اتاق دنبالش رفتم ا/ت: امروز میخوام برم تولد دوستم توم بیا تهیونگ: سرم شلوغه وقت نمیکنم بیام تو ذهنم:«میدونستم باز داره بهونه میاره که همرام جایی نیاد» ا/ت: یاا من تو الان زن شوهریم باید هرجا میریم کنار هم باشیم اینجوری برخورد نکن که انگار اصن هم دیگه رو نمیشناسیم تهیونگ: یه وقت نفش کم نیاری باشه میام خوشحال شدم پریدم بغلش ا/ت: هورااا مرسییی هورا چند دقیقه گذشت به خودم اومدم دیدم هنوز بغلشم خجالت کشیدم از بغلش اومدم بیرون سرمو انداختم پایین ا/ت: پس برم لباس بپوشم بریم خرید منم میام میخوام وسیله بخرم تهیونگ: باش رفتم تو اتاق لباسا یه لباس باز برداشتم پوشیدم ا/ت:وای این خیلی رو بدنم میاد چقدرم خوشگله ا/ت: بریم تهیونگ: یه نگا بم کرد ن لباست خیلی زشته یه لباس پوشیده تر بهم داد بیا اینو بپوش ا/ت: لباسو از تهیونگ گرفتم ا/ت: برو بیرون از اتاق میخوام لباس بپوشم تهیونگ: نمیرم ا/ت: یاا برو بیرون میخوام لباس بپوشممم تهیونگ: باش باش رفتم درو نیمه باز گزاشت داشت نگام میکردا/ت: رفتم دروبستم لباسمو پوشیدم اومدم بیرون اینم خیلی کیوت بود اوخیی چقد من کیوتم ا/ت: بریم تهیونگ: باش از خونه رفتیم بیرون سوار ماشین شدیم داشتیم میرفتیم بستنی فروشی دیدم جیغ زدم از نظر تهیونگ: داشتم رانندگی میکردم زیر چشمی به ا/ت نگا میکردم چند روزی میشد که عاشق ا/ت شدا بودم خیلی خوشگله میخوام بهش اعتراف کنم فردا عصر یه خونه لب ساحر خریده بودم میخواستم شب اونجا بمونیم تو این فکر بودم یهو شنیدم ا/ت جیغ زد ماشینو ترمز کردم خوب شد کمربند بسته بود نخورد به شیشه گفتم: چی شدددد ا/ت خوبییی با طرز کیوتانه ای گفت: بستی فروشیی بستنی فروشی بستنی میخوام وای داشتم از خنده جر میخوردم چقدر این میتونه کیوت باشه! گفتم: باشه کیوتی رفتم براش بستنی بخرم از بستنی فروشی اومدم بیرون گفتم: چه بستنی دوس داری؟ گفت: شکلاتی(بچه ها چون من بستنی شکلاتی خیلی دوست دارم اینو گفتم ولی شما میتونید اون طمیو که دوس دارین تصور کنید) رفتم بستنی شکلاتی وتوت فرنگی سفارش دادم گرفتم اومدم تو ماشین بستنی هارو دادم
وای دستم شکستتتت بقیشو بعدش مینویسم 😐✋
ا/ت: صبح بخیرتهیونگ:صبح بخیر صبحونه خوردیم رفت تو اتاق دنبالش رفتم ا/ت: امروز میخوام برم تولد دوستم توم بیا تهیونگ: سرم شلوغه وقت نمیکنم بیام تو ذهنم:«میدونستم باز داره بهونه میاره که همرام جایی نیاد» ا/ت: یاا من تو الان زن شوهریم باید هرجا میریم کنار هم باشیم اینجوری برخورد نکن که انگار اصن هم دیگه رو نمیشناسیم تهیونگ: یه وقت نفش کم نیاری باشه میام خوشحال شدم پریدم بغلش ا/ت: هورااا مرسییی هورا چند دقیقه گذشت به خودم اومدم دیدم هنوز بغلشم خجالت کشیدم از بغلش اومدم بیرون سرمو انداختم پایین ا/ت: پس برم لباس بپوشم بریم خرید منم میام میخوام وسیله بخرم تهیونگ: باش رفتم تو اتاق لباسا یه لباس باز برداشتم پوشیدم ا/ت:وای این خیلی رو بدنم میاد چقدرم خوشگله ا/ت: بریم تهیونگ: یه نگا بم کرد ن لباست خیلی زشته یه لباس پوشیده تر بهم داد بیا اینو بپوش ا/ت: لباسو از تهیونگ گرفتم ا/ت: برو بیرون از اتاق میخوام لباس بپوشم تهیونگ: نمیرم ا/ت: یاا برو بیرون میخوام لباس بپوشممم تهیونگ: باش باش رفتم درو نیمه باز گزاشت داشت نگام میکردا/ت: رفتم دروبستم لباسمو پوشیدم اومدم بیرون اینم خیلی کیوت بود اوخیی چقد من کیوتم ا/ت: بریم تهیونگ: باش از خونه رفتیم بیرون سوار ماشین شدیم داشتیم میرفتیم بستنی فروشی دیدم جیغ زدم از نظر تهیونگ: داشتم رانندگی میکردم زیر چشمی به ا/ت نگا میکردم چند روزی میشد که عاشق ا/ت شدا بودم خیلی خوشگله میخوام بهش اعتراف کنم فردا عصر یه خونه لب ساحر خریده بودم میخواستم شب اونجا بمونیم تو این فکر بودم یهو شنیدم ا/ت جیغ زد ماشینو ترمز کردم خوب شد کمربند بسته بود نخورد به شیشه گفتم: چی شدددد ا/ت خوبییی با طرز کیوتانه ای گفت: بستی فروشیی بستنی فروشی بستنی میخوام وای داشتم از خنده جر میخوردم چقدر این میتونه کیوت باشه! گفتم: باشه کیوتی رفتم براش بستنی بخرم از بستنی فروشی اومدم بیرون گفتم: چه بستنی دوس داری؟ گفت: شکلاتی(بچه ها چون من بستنی شکلاتی خیلی دوست دارم اینو گفتم ولی شما میتونید اون طمیو که دوس دارین تصور کنید) رفتم بستنی شکلاتی وتوت فرنگی سفارش دادم گرفتم اومدم تو ماشین بستنی هارو دادم
وای دستم شکستتتت بقیشو بعدش مینویسم 😐✋
۱۷۳.۹k
۱۵ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.