از این غمگین بود که زخمش هنوز شکوفان و تابناک نشده است ب

از این غمگین بود که زخمش هنوز شکوفان و تابناک نشده است. به جای هدفی که خوش داشت پیش رو داشته باشد، به جای هدفی که او را در پی فرزند گریز پای به اینجا کشانده بود، جز لکه ای خالی چیزی نمی دید. غم زده نشست و احساس کرد چیزی در درونش می میرد و در دل خود خلئی غم انگیز یافت. نه نشاطی و نه هدفی! در هم شکسته در انتظار ماند. این را از رود آموخته بود. آموخته بود که چشم انتظار بماند و شکیبا باشد و گوش بسپارد. نشست و گوش فرا داد. در غبار راه دل خود گوش سپرد و چه مایه خسته و غمگین است. در انتظار آوایی از درون دلش بود. چند ساعتی نشسته و گوش سپرده ماند، اما هیچ تصویری به ذهنش راه نیافت. فقط خلا! فروشکست و هیچ راهی در پیش ندید و چون زخم دلش را سوزان یافت، بیصدا "اوم" را در خود فرو گفت و روان خود را با آن ها کند...
.
سیدارتها
هرمان هسه
دیدگاه ها (۱)

من از زمانی که قلب خود را گم کرده ام میترسممن از تصور بیهودگ...

لحظه‌هایی هستندکه هستیمچه تنها چه در جمع اما خودمان نیستیم !...

آنتیگونه:تو تا حالا عاشق شدی؟تیرسیاس:عشق خطرناکه خانوم..آنتی...

من طراح مصیبت خویش هستم، و تو تنها مجبوری که به جنون خویش اع...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط