ادامه داستان ملاقات با جن( قسمت دوم)
ادامه داستان ملاقات با جن( قسمت دوم)
شب خوابیدیم و من همش داشتم به این فکر میکردم که این حرفا واقعیت داره یا نه که سرم زیر پتون بود احساس کردم حسین از جاش بلند شد و به سمت بیرون رفت منم اروم دنبالش رفتم از خونه خارج شد و رفت به خونه خرابه که روبه رو بود اونجا از وقتی که من یادم هست همینجوری خرابه، حسین یه دفعه واستاد منم پشت دیوار داشتم نگاهش میکردم که دیدم داره با یکی حرف میزنه و یه دفعه برگشت و به طرف جایی که بودم نگاه کرد فکر کنم اونی که داشت باهاش حرف میزد بهش گفت من اونجام چون صدام کرد و گفت بیا بیرون میدونم اونجایی منم امدم بیرون گفت اینجا چیکار میکنی گفتم میخوام بدونم حرفا واقعیت داره و تو با اجنه ارتباط داری اونم رشو کرد اونطرف از یکی پرسید بهش بگم اما من صدایی نشنیدم و به من گفت برو خونه تا بیام و برات تعریف کنم منم سریع برگشتم و اونم زود آمد خلاصه شروع کرد تعریف کردن
(از زبون حسین)یه شب داشتم از قبرستون برمیگشتم که یه دفعه یه دختر خیلی خوشگل و قد بلند و سفید رو دیدم که جلومو گرفت و گفت باید باهات حرف بزنم منم از خدا خواسته قبول کردم اونم گفت آخر شب بیا تو خونه قدیمی یه ذره شک کردم و پرسیدم تو کی هستی از کجا آمدی برای چی بیام؟؟گفت بیا میفهمی منم ترسیدم و نرفتم اما اوایل شب بود که میخواستم بخوابم دیدم در اتاقم اروم داره باز میشه دیدم همون دختره آمد تو نمیتونستم حرفی بزنم مثل سنگ سفت شده بودم و تکون نمیخوردم نشست کنارم و با عصبانیت گفت چرا نیومدی اما حرف نمیتونستم بزنم گفت من از تو خوشم میاد و تو باید باهام ازدواج کنی من از جن هستم و تو مجبوری قبول کنی منم به نشونه اعتراض سرمو تکون دادم و اون یه کشیده به صورتم زد که چشمام سیاهی رفت و گوشم سوت میکشید و گفت اگه قبول نکنی خواهی مرد و بعد از اون شب من مریض شدم و دیوانه و هرشب اون دختر میومد که ببینه نظرم عوض نشده تا اینکه قبول کردم و خوب شدم خلاصه با مادر و پدرش آشنا شدم که در قبیله خودشون معروف هستن و تو اون خرابه زندگی میکنن.من که حرفای پسر عموم رو باور نکردم و باورم اینه که این از تخیلات اونه اما بعضی وقتها کارایی میکنه که آدم شک میکنه به حرفاش که شاید واقعا با جن باشه.
پایان
شب خوابیدیم و من همش داشتم به این فکر میکردم که این حرفا واقعیت داره یا نه که سرم زیر پتون بود احساس کردم حسین از جاش بلند شد و به سمت بیرون رفت منم اروم دنبالش رفتم از خونه خارج شد و رفت به خونه خرابه که روبه رو بود اونجا از وقتی که من یادم هست همینجوری خرابه، حسین یه دفعه واستاد منم پشت دیوار داشتم نگاهش میکردم که دیدم داره با یکی حرف میزنه و یه دفعه برگشت و به طرف جایی که بودم نگاه کرد فکر کنم اونی که داشت باهاش حرف میزد بهش گفت من اونجام چون صدام کرد و گفت بیا بیرون میدونم اونجایی منم امدم بیرون گفت اینجا چیکار میکنی گفتم میخوام بدونم حرفا واقعیت داره و تو با اجنه ارتباط داری اونم رشو کرد اونطرف از یکی پرسید بهش بگم اما من صدایی نشنیدم و به من گفت برو خونه تا بیام و برات تعریف کنم منم سریع برگشتم و اونم زود آمد خلاصه شروع کرد تعریف کردن
(از زبون حسین)یه شب داشتم از قبرستون برمیگشتم که یه دفعه یه دختر خیلی خوشگل و قد بلند و سفید رو دیدم که جلومو گرفت و گفت باید باهات حرف بزنم منم از خدا خواسته قبول کردم اونم گفت آخر شب بیا تو خونه قدیمی یه ذره شک کردم و پرسیدم تو کی هستی از کجا آمدی برای چی بیام؟؟گفت بیا میفهمی منم ترسیدم و نرفتم اما اوایل شب بود که میخواستم بخوابم دیدم در اتاقم اروم داره باز میشه دیدم همون دختره آمد تو نمیتونستم حرفی بزنم مثل سنگ سفت شده بودم و تکون نمیخوردم نشست کنارم و با عصبانیت گفت چرا نیومدی اما حرف نمیتونستم بزنم گفت من از تو خوشم میاد و تو باید باهام ازدواج کنی من از جن هستم و تو مجبوری قبول کنی منم به نشونه اعتراض سرمو تکون دادم و اون یه کشیده به صورتم زد که چشمام سیاهی رفت و گوشم سوت میکشید و گفت اگه قبول نکنی خواهی مرد و بعد از اون شب من مریض شدم و دیوانه و هرشب اون دختر میومد که ببینه نظرم عوض نشده تا اینکه قبول کردم و خوب شدم خلاصه با مادر و پدرش آشنا شدم که در قبیله خودشون معروف هستن و تو اون خرابه زندگی میکنن.من که حرفای پسر عموم رو باور نکردم و باورم اینه که این از تخیلات اونه اما بعضی وقتها کارایی میکنه که آدم شک میکنه به حرفاش که شاید واقعا با جن باشه.
پایان
۳.۴k
۰۸ اسفند ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.