باورم نمیشه عاشقش شدم....
باورم نمیشه عاشقش شدم....
پارت ۱۲ ( اخر )
ات : گمشوو
ته : ات چرا اینطوری شدی
ات :
رفتم سمت چاقو ها که شاید بترسه
ات : تو . برو بیرون
ته : ات لدفن کاری نکن
ات : دارم بهت میگم برو بدتر نکن
ته : باشه فقط کاری نکن ( با ترس گفت )
فلش بک به چند روز بعد ~>
تهیونگ :
بابام گفت عروسی باید تو امریکا برگزار شه نمیدونم چرا ولی یه مشکلی پیش اومده سه ماه دیگه میریم امریکا اصلا دوست ندارم ات رو تنها بزارم ( بمیرم برات ).
ات :
همش یه کاری میکردم که عروسی عقب بیوفته فهگیدم تو امریکا میگیرن پس منم همین امشب میرم اونجا که تو عروسی باشم البته با چنتا نقشه کوچیک ( اره جون عمت ایش )
پس رفتم خرید با هیوجین
(***** خب شاید بگین هیوجین کیه هیوجین دوست بچگی اته و قراره که تو عروسی هم باهم باشن حالا میبینیم )))
فلش بک به پاساژ ~>
ات : خب یه لباس بردارمممبا چنتا چیز و میز
هیوجین = /
/ چیز که میدونم چیه میز هم میخوای بگیری
ات : خیلی ....
ات :
با دیدن تهیونگ و هانا حرفم نصفه موند اینا چه غلطی اینجا میکنن
ات : ببین یه کار کن انگار دوست پسرمی
/ چرا
ات : تهیونگ اینجاست ،،
/ باشه
چند دیقه بعد ~>
تهیونگ :
هانا منو به زور با خودش برد خرید داشتم به تطراف نگا میکردم که ات رو دیدم اون پسره الدنگ کیههه ؟؟؟
(ارامش خودتو حفظ کنید خلبان بمردههه )
هانا : عشقم
ته : ههااااا
هانا : این قشنگه
ته : خیلی بازه ولی مهم نیست هر غلطی میخوای بکنی بکن
هانا : به بابات میگم
ته : عینه بچه دوساله هایی
................
ات : هیوجینااا این قشنگه
هیوجین : قشنگه ولی خیلی بازه بگیر پیش خودم بپوش ( عوققق )
تهیونگ :
اون پسره الان چه گوهییییی خورد
ته : داری چه زری میزنی ها
/ بیخشید شما
ته : دوست پسر ات
ات : البته سابق
ته : حرف نزن
ات : عزیزم بیا بریم ولش کن روانیه ( خودتی مادر ..... ای بابا )
/ بریم ...
هانا : چاگی کی بود
ته : خانم هانا خفه شو
هانا : هه ات بود همون دختر جادوگره
ته : فقط یه بار دیگه بگو
هانا : دختر ... جادوگر..
تهیونگ ( یدونه زد توو گوشش لبش خون اومد ** حال کردم )
ته : دیگه بهش نگو جادوگر فهمیدی
هانا : خیلی عوضی عی
ته : من عوضی تر از اینم ( عه وا شما گلی گل )
سه ماه بعد ~>
ات :
امرووز عروسی تهیونگ بود حالم اصلا خوب نبود ولی خوشحال نشون میدادم
برای حرصش یه لباس باز پوشیدم هیوجینم با خودم میبرم
تهیونگ :
امروز بدترین روز زندگیمه دلم نمیحواد ات رو ترک کنم ولی اگه عاشق یکی دیگه شده بهش احترام میزارم ( داره گریم میگیره )
فلش بک به عروسی ~>
ات : س. سلام آقا.ی ک.کیم
ته : سلام ات خوبی
ات : هانا دختر خوشبخت بشین
هانا : مرسی خوشگلم ( داشتی بهش فش میدادی که الان )
تهیونگ :
عاقد داشت زر میزد منم تحمل دیدن ات و با یکی دیگه نداشتم ..
ته : ات میشه باهام ازدواج کنی
ات : ب . باشه
حمایت ؟..
پارت ۱۲ ( اخر )
ات : گمشوو
ته : ات چرا اینطوری شدی
ات :
رفتم سمت چاقو ها که شاید بترسه
ات : تو . برو بیرون
ته : ات لدفن کاری نکن
ات : دارم بهت میگم برو بدتر نکن
ته : باشه فقط کاری نکن ( با ترس گفت )
فلش بک به چند روز بعد ~>
تهیونگ :
بابام گفت عروسی باید تو امریکا برگزار شه نمیدونم چرا ولی یه مشکلی پیش اومده سه ماه دیگه میریم امریکا اصلا دوست ندارم ات رو تنها بزارم ( بمیرم برات ).
ات :
همش یه کاری میکردم که عروسی عقب بیوفته فهگیدم تو امریکا میگیرن پس منم همین امشب میرم اونجا که تو عروسی باشم البته با چنتا نقشه کوچیک ( اره جون عمت ایش )
پس رفتم خرید با هیوجین
(***** خب شاید بگین هیوجین کیه هیوجین دوست بچگی اته و قراره که تو عروسی هم باهم باشن حالا میبینیم )))
فلش بک به پاساژ ~>
ات : خب یه لباس بردارمممبا چنتا چیز و میز
هیوجین = /
/ چیز که میدونم چیه میز هم میخوای بگیری
ات : خیلی ....
ات :
با دیدن تهیونگ و هانا حرفم نصفه موند اینا چه غلطی اینجا میکنن
ات : ببین یه کار کن انگار دوست پسرمی
/ چرا
ات : تهیونگ اینجاست ،،
/ باشه
چند دیقه بعد ~>
تهیونگ :
هانا منو به زور با خودش برد خرید داشتم به تطراف نگا میکردم که ات رو دیدم اون پسره الدنگ کیههه ؟؟؟
(ارامش خودتو حفظ کنید خلبان بمردههه )
هانا : عشقم
ته : ههااااا
هانا : این قشنگه
ته : خیلی بازه ولی مهم نیست هر غلطی میخوای بکنی بکن
هانا : به بابات میگم
ته : عینه بچه دوساله هایی
................
ات : هیوجینااا این قشنگه
هیوجین : قشنگه ولی خیلی بازه بگیر پیش خودم بپوش ( عوققق )
تهیونگ :
اون پسره الان چه گوهییییی خورد
ته : داری چه زری میزنی ها
/ بیخشید شما
ته : دوست پسر ات
ات : البته سابق
ته : حرف نزن
ات : عزیزم بیا بریم ولش کن روانیه ( خودتی مادر ..... ای بابا )
/ بریم ...
هانا : چاگی کی بود
ته : خانم هانا خفه شو
هانا : هه ات بود همون دختر جادوگره
ته : فقط یه بار دیگه بگو
هانا : دختر ... جادوگر..
تهیونگ ( یدونه زد توو گوشش لبش خون اومد ** حال کردم )
ته : دیگه بهش نگو جادوگر فهمیدی
هانا : خیلی عوضی عی
ته : من عوضی تر از اینم ( عه وا شما گلی گل )
سه ماه بعد ~>
ات :
امرووز عروسی تهیونگ بود حالم اصلا خوب نبود ولی خوشحال نشون میدادم
برای حرصش یه لباس باز پوشیدم هیوجینم با خودم میبرم
تهیونگ :
امروز بدترین روز زندگیمه دلم نمیحواد ات رو ترک کنم ولی اگه عاشق یکی دیگه شده بهش احترام میزارم ( داره گریم میگیره )
فلش بک به عروسی ~>
ات : س. سلام آقا.ی ک.کیم
ته : سلام ات خوبی
ات : هانا دختر خوشبخت بشین
هانا : مرسی خوشگلم ( داشتی بهش فش میدادی که الان )
تهیونگ :
عاقد داشت زر میزد منم تحمل دیدن ات و با یکی دیگه نداشتم ..
ته : ات میشه باهام ازدواج کنی
ات : ب . باشه
حمایت ؟..
۱۸.۳k
۱۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.