عشقباطعمتلخ part

#عشق_باطعم_تلخ #part62

سه روز کامل بود که تا جون داشتم، دنبال آنا احمق می‌گشتم، کارم شده بود با این تماس بگیر به اون تماس بگیر، بیمارستان و مطبم کلا نمی‌رفتم بابا هم از دستم عصبی بود؛ چون هنوز چیزی درمورد آنا بهشون نگفته بودم، مامانم گیر داده بود آنا و خانواده‌ش رو برای شام دعوت کنیم و تاریخ نامزدی اعلام کنیم، بدبختی‌ روی بدبختی‌!
فرحان شهرزاد و همه در به در دنبالش بودیم؛ اما هیچ خبری ازش نبود انگار آب شده بود رفته توی زمین، سر همین موضوع با داداش آنا آقا آرش آشنا شدم تقریبا باهم صمیمی شدیم، خیلی پسر باجنبه و خوبی بود خلاصه باهاش حال کردم برعکس مامانش بود، همه ما یه احتمال دادیم که از شهر خارج شده.
گوشی رو به گوشم نزذیک‌تر کردم.
- چشم بابا، چشم.
آخه امروز باید جلسه باشه؟! نمی‌شد یه روز دیگه!
گوشیم رو قطع کردم انداختم روی صندلی کمک راننده، سرم گذاشتم روی فرمون سوالی بود که چند بار از خودم پرسیده بودم و باز برام مرور شد، واقعاً چرا باید این‌قدر پیگیرش شدم؟! بازم عذاب وجدان؟ یا نه!...
متأسفانه جوابی نداشتم تا خودم رو قانع کنم.
جلوی بیمارستان ترمز زدم، وارد سالن شدم خیلی شلوغ بود بخصوص بخش اورژانس.
رفتم طبقه اول در اتاق بابا رو باز کردم؛ بعد از ورودم بابا به پشت سرم نگاهی کرد.
- آنا کجاست؟
آب دهنم رو قورت دادم؛ الآن چی جوابش رو می‌دادم؟
سردرگم به چشم‌های آشفته‌م زل زده بود.
- پرهام این ‌روزها یه جوری شدی، بهم ریختی مشکلی هست؟
نفسم رو سر با حرص فوت کردم بیرون.
- نه خوبم، فقط یکم نیاز به استراحت دارم.
بابا با تعجب اومد، چند قدمیم وایستاد.
- یعنی چی؟
با مکث ادامه داد...
- قرار شده از دوازدهم همین ماه برای طرح چهارماه به مناطق محروم برید همه رو تقسیم بندی کردیم، منم قبول کردم.
کلافه دستم روی صورتم، سپس روی موهام کشیدم پوفی کشیدم، بابا چی‌کار کردی؛ من اصلاً این‌ روزها نمی‌دونم حالم خوب هست یا نه؟ اصلاً می‌تونم تمرکز کنم یا نه؟! بعد میگی برم بیمار معالجه کنم.
سعی کردم آروم و ریلکس باشم.
- پرهام؟
سرم رو بلند کردم.
- بابا نمی‌تونم...
اولین باری بود که روی حرف بابا حرف زدم، برای موضوعی که قبلاً بابا اسم طرح می‌آورد، اونم طرح مناطق محروم ذوق مرگ می‌شدم.
پرهام چه مرگتِ خودت رو جمع‌وجور کن پسر.
آنا رفت که رفت، دیگه کیوان باهاش کاری نداره؛ اما از کجا معلوم پیش خودِ کیوان نباشه.
خیلی کلافه شده بودم از فکرهای مزخرف و جواب‌های مزخرف‌تر.

@romano0o3
دیدگاه ها (۱)

#عشق_باطعم_تلخ #part63پوفی کشیدم بابا متوجه حالم شده بود و ب...

#عشق_باطعم_تلخ #part64زل زده بودم به گلدون روی میز که با اوم...

#عشق_باطعم_تلخ #part61الان چی‌کار کنم؟ کی بود اون دوستش که ...

#عشق_باطعم_تلخ #part60وسط خیابون قدم می‌زدم به دلیل هوای ابر...

کپشن خیلی مهم

فاصله ای برای زنده ماندن جیمین روی زانوهایش جلوی من ماند، مث...

پارت : ۳۰

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط