عشقباطعمتلخ part

#عشق_باطعم_تلخ #part61

الان چی‌کار کنم؟ کی بود اون دوستش که اون‌روز سرکارم گذاشته برای آزمایش، اسمش چی بود؟ این‌قدرم خسته بودم که ذهنم کار نمی‌کرد بهتر بود همه چی رو بزارم واسه‌ی فردا؛ ولی خوابمم نمی‌اومد تمام فکرم درگیر بود، شب از نصفه گذشته بود خیره بودم به سقف و هی فکر‌های ناجور توی سرم می‌اومد؛ بیشترین ترسم از کیوان بود نکنه بلایی سر آنا بیاره.
....
- پرهام پسرم؟
به سمت ماشینم رفتم.
- مامان من کار دارم؛ بعداً حرف می‌زنیم، خداحافظ.
سوار ماشین شدم و از خونه زده بیرون.
تا ساعت های چهار بعدازظهر بود کل شهر رو زیر رو کردم، جاهایی که می‌دونستم میره همه کجاها رو گشته بودم و چون زیاد باهم نبودیم هنوز نمی‌دونستم چه جاهایی میره.
پوفی کشیدم و برای هزارمین بار تماس منشی مطب رو رد کردم، خودم حال خوشی ندارم این هم ول نمی‌کنه!
استرس داشتم، چرا کیوان هیچ حرکتی نمی‌کرد؟ نکنه بلایی سر آنا آورده؟ و نکنه‌هایی که هر لحظه ترسم رو بیشتر می‌کردند.
شماره مادر آنا رو گرفتم نمی‌دونستم کارم درسته یا نه؛ ولی الآن تنها چیزی که برام مهم بود،، حال آنا بود.
تا تماس وصل شد، فوراً رفتم سر اصل مطلب...
- شماره کیوان رو می‌خوام.
- چی می‌گی؟
با عصبانیت با صدای تقریباً بلندی جواب دادم:
- برام شماره کیوان رو مسیج کن؛ همین الآن!
تماس رو قطع کردم به فرحان زنگ زدم.
- سلام داداش خبری نشد؟
- نه هنوز انگار آب شده رفته داخل زمین.
این‌قدر بهم ریخته بودم که سرم خیلی درد می‌کرد، مشتم رو کوبیدم روی فرمون ماشین.
- ای بابا، پس این دختر کجاست؟
کلافه دستم رو کشیدم روی موهام.
- خبری شد، خبرم کن فعلاً.
خواستم گوشی و قطع کنم که فرحان گفت:
- صبر کن پرهام...
با تعجب گوشیم رو به گوشم نزدیک کردم.
- بله؟
- بع شهرزاد هخامنش زنگ بزن، شاید...
آره شهرزاد، همون دوست صمیمیش، خدای من این موقع باید فراموش می‌کردم!
- شمارشو بفرس برام اگه داری.
بعد از قطع کردن تماس به کیوان زنگ زدم برنداشت. حرف‌های فرحان برام تکرار شد « داداش شاید پیش کیوان نیست؛ پس نقطه ضعف نده دست کیوان...»
نفسم رو از حرص دادم، بیرون وای خدا چه غلطی کنم من الآن! هوا کاملاً تاریک شده بود و من هنوز کنار خیابون بودم، همون جای قبلی که وایستاده بودم، ذهنم کار نمی‌کرد.
فضای خفه ماشین داشت روی اعصابم رژه می‌رفت،
از ماشین زدم بیرون، هوا فوق‌العاده سرد بود نفسم رو بیرون فوت کردم
- آنا کجایی؟ کجایی تو دختر، اگه می‌دونستم این‌قدر احمقی؛ اصلاً بهت نمی‌گفتم.

@romano0o3


دوستان هر روز دو پارت میزارم🙏
دیدگاه ها (۱۰)

#عشق_باطعم_تلخ #part62سه روز کامل بود که تا جون داشتم، دنبال...

#عشق_باطعم_تلخ #part63پوفی کشیدم بابا متوجه حالم شده بود و ب...

#عشق_باطعم_تلخ #part60وسط خیابون قدم می‌زدم به دلیل هوای ابر...

#عشق_باطعم_تلخ #part59هیچ سرگرمی نداشتم توی خونه انگار توی ز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط