پارت پایانی ورژن خوب
پارت ۲۰۷ ( پایانی ) ورژن خوب
#جونگکوک
از توی آشپزخونه اومدم توی حال و سوفیا رو ندیدم رفتم توی اتاقتون! دیدم داره یونا رو میخوابونه !
من: عشقم اینجایی !!؟
سوفیا: اره نفسم ! یونا خسته بود خوابوندمش!
من: سوفیا میخوام بهت یه جیزی بگم نمیخواستم جلوی اونا بگم
#سوفیا
من: خب بگو چی میخواستی بگی !؟؟،
کوکی: خب الان بهت نشون میدم !
یه سری ورق و یه سند آورد و نشونم داد
من: اینا چیه کوکی ؟!
کوکی: اینا کادوی تولد یونا س ! سند یه ساختمان تجاری ۳۰ طبقه !
من: چیییی؟؟؟😨😨
کوکی: اینا مال یوناس ! مال اونه سوفیا من براش همه چی فراهم میکنم !
من: وای کوکی ! تو کی اینکار رو کردی ! میدونستی !
کوکی: من از یه ماه قبل دارم ترتیب اینو میدم ! من برای شما دوتا همه کار میکنم فردا هم میبرمت تا اون ساختمون رو نشونت بدم مالک شیش دنگش تویی ولی وقتی یونا به سن قانونی برسه مال اون میشه !!
باورم نمیشد ! اره اون همچین آدمیه! غیر قابل پیش بینی! بغلش کردم ...
من: ممنون کوکی ! ممنون به فکر آینده بچمون هستی !! تو یه پدر واقعی !
دیگه کم کم پسرا داشتن میرفتن ! تهیونگ و هیون سو هم رفتن و منو کوکی وسایل رو جم کردیم ! ظرفا رو هم شستیم !
رفتیم خوابیدیم و فردا ساعت ۹ رفتیم کنار اون ساختمون !
ساختمون خیلی بلند و مدرن بود ! شرکت تولیدی لوازم آرایشی بود !
جونگ کوک واقعا پولدار بود ! این ساختمون خیلی هزینه اش بود!
من: ک..کوکی ! خیلی هزینه کردی درسته؟
کوکی: نه اونقدر هم پولش نشد ؟!!
وای خدا چه ریلکس بود! ... من: مگه چه قدر پول داری !؟
کوکی: خیلی!!! خیلی دارم و همش مال تو و یونا س !!
خیلی خوشحال بودم ! خدارو شکر میکردم بالاخره اون همه سختی و رنجی که باهم کشیدیم بالاخره منتهی شد به یه زندگی پر از شادی و آرامش و حس امنیت ! حس امنیتی که اون برای ما دوتا درست کرده
پایان رمان !!!!
من خودم با غمگین بیشتر حال کردم!!! البته این اختصاصی بود برای افراد و دوستان خاصی مثل شما !!
#جونگکوک
از توی آشپزخونه اومدم توی حال و سوفیا رو ندیدم رفتم توی اتاقتون! دیدم داره یونا رو میخوابونه !
من: عشقم اینجایی !!؟
سوفیا: اره نفسم ! یونا خسته بود خوابوندمش!
من: سوفیا میخوام بهت یه جیزی بگم نمیخواستم جلوی اونا بگم
#سوفیا
من: خب بگو چی میخواستی بگی !؟؟،
کوکی: خب الان بهت نشون میدم !
یه سری ورق و یه سند آورد و نشونم داد
من: اینا چیه کوکی ؟!
کوکی: اینا کادوی تولد یونا س ! سند یه ساختمان تجاری ۳۰ طبقه !
من: چیییی؟؟؟😨😨
کوکی: اینا مال یوناس ! مال اونه سوفیا من براش همه چی فراهم میکنم !
من: وای کوکی ! تو کی اینکار رو کردی ! میدونستی !
کوکی: من از یه ماه قبل دارم ترتیب اینو میدم ! من برای شما دوتا همه کار میکنم فردا هم میبرمت تا اون ساختمون رو نشونت بدم مالک شیش دنگش تویی ولی وقتی یونا به سن قانونی برسه مال اون میشه !!
باورم نمیشد ! اره اون همچین آدمیه! غیر قابل پیش بینی! بغلش کردم ...
من: ممنون کوکی ! ممنون به فکر آینده بچمون هستی !! تو یه پدر واقعی !
دیگه کم کم پسرا داشتن میرفتن ! تهیونگ و هیون سو هم رفتن و منو کوکی وسایل رو جم کردیم ! ظرفا رو هم شستیم !
رفتیم خوابیدیم و فردا ساعت ۹ رفتیم کنار اون ساختمون !
ساختمون خیلی بلند و مدرن بود ! شرکت تولیدی لوازم آرایشی بود !
جونگ کوک واقعا پولدار بود ! این ساختمون خیلی هزینه اش بود!
من: ک..کوکی ! خیلی هزینه کردی درسته؟
کوکی: نه اونقدر هم پولش نشد ؟!!
وای خدا چه ریلکس بود! ... من: مگه چه قدر پول داری !؟
کوکی: خیلی!!! خیلی دارم و همش مال تو و یونا س !!
خیلی خوشحال بودم ! خدارو شکر میکردم بالاخره اون همه سختی و رنجی که باهم کشیدیم بالاخره منتهی شد به یه زندگی پر از شادی و آرامش و حس امنیت ! حس امنیتی که اون برای ما دوتا درست کرده
پایان رمان !!!!
من خودم با غمگین بیشتر حال کردم!!! البته این اختصاصی بود برای افراد و دوستان خاصی مثل شما !!
- ۳۴۵.۱k
- ۰۱ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط