رمانمنشیطان و توفرشته

رمان•|من‌شیطان و توفرشته|•
#Part_1
چاقو به دست جلوم ایستاده بود چاقوی خونی و لباس های خونی تموم دستاش خونی بود و بهم زل زده بود
با لرز از کنارش رد شدم و داخل خونه رفتم بقیه راهو با جیغ و فریاد از پله ها بالا رفتم وارد اتاق داداشم شدم
داداشم روی تخت تو خون آغشته بود ناخواسته بغلش کردم و صدام و تو گریه و جیغ محو کردم
داداش داداااش ترو خدا بلند شو بلند شو بگو ترو از کنار سطل زباله پیدا کردیم بگو آبجیم نیستی پاشو پاشو شوخی کنیم...(گریه)
_اون عوضی مرده
برگشتم همون چاقو هنوز دستش بود و با یه نگاه عجیب بهم خیره شده بود
عوضی؟هه ...عوضی تویی داداشم و برگردون چطور کشتیش آشغال
آروم آروم چن قدم عقب رفت و فرار کرد
خواستم بلند شم اما پاهام بی حس شده بود سرم رو گذاشتم رو سینه داداشم و گریه کردم
آروین داداشییی منم ماهرو و...
2️⃣روز بعد
‌‌گلای نرگس رو رو قبر داداشم گذاشتم و بلند شدم
آروین هعی میمون انتقام میگیرم میرم و برمیگردم خدافظ
باید میرفتم یه کشور دیگه
به طرف خونه رفتم و لباسامو پوشیدم وقت پروازم بود
ساعاتی بعد⌛
رو صندلی نشسته بودم به گذشته فکر میکردم
داداشم قاتل بود ینرو کشت و فرار کرد رف ترکیه مامان و بابام وقتی فهمیدن به سرعت داشتن میرفتن صحنه جرم که تصادف کردن و مردن
داداشم کارش قتل و کشت بود و با یه مافیاهم هم دست بود ولی فک نمیکردم همون مافیا داداشمو بکشه (صمیمی بودن)
وقتی از ترکیه برگشت شناسایی نشد و دوباره ادامه داد
من تنها زندگی میکردم و داداشمو یه چن نفرم یجا دیگه یجای دور افتاده
فک نمیکردم بعد سال ها که می‌بینمش جسمش بی روح و جون باشه

بعد ۱۳ساعت به کشورِ....
دیدگاه ها (۱)

رمان•|من‌شیطان و توفرشته|•#Part_2بعد ۱۳ساعت به کشورِ کانادا ...

رمان•|من‌شیطان و توفرشته|•#Part_3قطع کردم و رفتم بازار هرچی...

🐯☕️ فال قهوه ☕️🐯#فروردين ☕️چرخ : چرخ به هر شکل و صورتی نشان...

😮‍💨فال عطسه ‏روزانه ....⏰ساعت 6 / 7 👈🏻 روز پر مشغله ⏰ساعت 7 ...

"شراب سرخ" Part: ¹³جنا: چان اون کیم !!!پدرم ؟! ...درست شنیدم...

زندگی نامعلوم

وقتی که دوستش داشتی اما... پارت 3

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط