امشب آقای جا افتادهای اومد داخل مطب سلام کرد و نشست کنا

امشب آقای جا افتاده‌ای اومد داخل مطب، سلام کرد و نشست کنار دستم!
گفتم: سلام؛ بفرمایید مشکلتون چیه؟

گفت: بیابان را سراسر مه گرفته است!

بی‌اختیار گفتم: چراغ قریه پنهان‌ست،

گفت: موجی گرم در خون بیابان است!

گفتم: نیما؟ گفت: نخیر جانم، شاملو،

نشوندمش پشت دستگاه و معاینه‌اش کردم؛

تا حالا هیچ‌کس دنیا رو از پشت آب مروارید، به این قشنگی واسه‌ام توصیف نکرده بود!!

خندیدم و پرسیدم: چند سالتونه؟
اونم خندید و گفت: به پایان رسیدیم اما نکردیم آغاز!

گفتم: فرو ریخت پرها، نکردیم پرواز!

گفت: ببخشای ای روشن عشق، بر ما ببخشای!

گفتم: فریدون مشیری؟ بلافاصله گفت: نخیر؛ شفیعی کدکنی و ضمنا هفتاد و شش سالمه!

یعنی تا به حال کسی گذر عمر رو اینقدر قشنگ برام توصیف نکرده بود
معاینات رو که انجام دادم، دوباره نشستم پشت میزم و اون هم کنار دستم نشست

پرسیدم: حالا می‌خواین عمل کنین یا نه؟

گفت: آری آری زندگی زیباست،

دوباره کمی شیطنت کردم و گفتم: زندگی آتشگهی دیرنده پابرجاست
گر بیفروزیش رقص شعله‌اش در هر کران پیداست

سرش رو تکون داد و گفت: ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست!

گفتم: حمید مصدق؟

گفت: خیر؛ سیاوش کسرایی

تا حالا هیچ‌وقت به این قشنگی به فردی نباخته بودم!! 😍 😍




عصر پنجشنبه یازدهم بهمن ۱۳۹۷
ساعت هجده : پنجاه دقیقه
۱۷۳۵
۱۷۲۰
دیدگاه ها (۷)

.......شب جمعه یازدهم بهمن ۱۳۹۷ساعت بیست و سه : چهل و پنج دق...

هوا بس ناجوانمردانه سرد است.....😉 😍 🙃 جمعه دوازدهم بهمن ۱...

شنبه به یادت شروع شد ؛یکشنبه ؛ دوستت دارم ؛دوشنبه ؛ دو بار د...

چراضربه خوردیم وشکستیم و نگفتیم چرا؟!ما دهان از گله بستیم و ...

هوا هنوز بوی رطوبت و اضطراب می‌داد. تهیونگ دستم را محکم گرفت...

هوا هنوز بوی رطوبت و اضطراب می‌داد. تهیونگ دستم را محکم گرفت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط