پارت دوم 👇👇👇 فالو کنید که هرشب پارت داریم🥰
رمان: #دنیای_نا_آرام
نویسنده: #مهدخت_مرادی
#پارت دوم
اومدم که پلاک گردنبندم و که پشت گردنم افتاده بود بیارم جلو و روی سینم بندازم که یهو بردیا موهام و گرفت، یه دور دوره دستش چرخوندو آروم کشوند پشت کتفم و باعث شد سرم و بی حرکت بالا بگیرم. لباش و کنار گوشم اورد و پج زد:
- تو که میدونی من عاشقتم چرا انقدر اذیتم میکنی هان؟
آروم و حرصی گفتم:
...ول کن موهامو
تو گلو خندیدو یه خورده بیشتر کشیدشون که باعث شد احساس کنم چند تار از موهام از ریشه کنده شد...
جیغ زدم:
...بردیاااا موهاام...بخدا ول نکنی میکشمت
- ول نمیکنم...در ضمن دست از پا خطا کنی بیشتر میکشم که کچل شی
داشت درگوشم حرف میزد
دستم و آروم یه جوری که متوجه نشه به سمت شیشه ی اتکلونم بردم . با این که عاشق اون اتکولونم بودم حاضر شدم ازش بگذرم و آزادیم و باهاش بخرم...
حرصی دندونام و بهم فشردم و کوبیدمش تو صورتش که باعث شد تند موهام و رها کنه...
دستش و جلوی بینی اش گرفت و با اعصبانیت گفت:
- آخ...خدا لعنتت کنه بینی ام و خورد شد
...خوبت میاد...آخیششش دلم خنک شد
اومد که بیاد سمتم که عقب کشیدم و با خنده گفتم:
...بخدا جلو بیای جیغ میزنم بابا بیاد بالا ببینه داری دختر یکی یه دونه اش و میکشی
خون از بین انگشتاش عبور کرد. دستش و برداشت و نگاهش کرد. رفت و روی لبه ی تخت نشست
دلم واسش سوخت. برگشتم باکس دستمال کاغذی و برداشتم و آروم به سمتش قدم برداشتم...
انگشت اشارش و به سمتم گرفت...
- بیای جلو یه بلایی سرت میارم
با چشمایی درشت شده گفتم:
...وا...میخوام بهت دستمال بدم عشقم
بی حرف نگاهش و ازم گرفت. صندلی گذاشتم و رو به روش نشستم. یه دستمال برداشتم.
...دستت و بردار...
نگاه بی اهمیتی بهم انداخت. دستش و برداشت و به گوشه ایی زل زد که مثلا بهم بفهمونی باهام قهره...
...تقصیر خودت بود...نباید موهام و میگرفتی...
آروم خون بینی اش و پاک کردم و گونه اش و بوسیدم. نگاهش روم قفل شد. مثل همیشه به راحتی میتونستم افسارش و تو چنگم بگیرم. با قیافه ایی مظلوم تو چشماش زل زدم و گفتم:
...ببخشید باشه؟
لبخندی روی لباش نشست و لب زد:
- مگه میتونم نبخشم
کم مومده بود بزنم زیره خنده. کش لبخندم داشت باز میشد که ابروهام و بهم گره زدم
...خیلی خب پاشو برو دستت و بشور. میزنی به تختم خونی میشه یکی میاد میبینه فکر بد میکنه
اومد که حرف بزنه که صدای بابا تو فضا پیچید
_ عشق بابا کجاایی
اه اه...
میدونستم. میدونستم کوروش الکی مهربون نمیشه. حتما یه چیزی میخواد که یهویی فاز بابا خوبارو واسه من برداشته...
بردیا خم شدو با خنده دره گوشم گفت:
- یه چیزی میخوادا
نگاهش کردم و پچ زدم:
...اره میدونم
بابا وارد شد...
...چته کوروش جان؟
خندید و به سمتمون اومد
_ کوروش چیه بی ادب باباتما...
رو کرد به بردیا و با همون لحن خنده دار گفت:
_ به دلمموند یه بار بابا صدام کنه
بردیا خندیدو پاشد.
- ای بابا عمو جان به دل نگیر دخترتو که بهتر میشناسی
جلو اومدو یه تیکه مویی که جلوی دیدم و گرفته بودو حال نداشتم کنارش بزنم و پشت گوشم برد
- دختر نیست که پسره
بابا، با اخمایی درهم جلو اومدو دست بردیا رو گرفت
_ این خون ماله چیه؟!
خودم و زدم به اون راه و نگاهم و رو درو و دیوار اتاقم چرخوندم که از من سوالی پرسیده نشه...
- هیچی یه خورده زدیم تو سرو کله هم ولی الان خوبیم نگران نباش
_ بیا برو...بیا برو دستاتو بشور...یکم با ملایمت تر...اینطوری بخواین ادامه بدین همدیگه رو ناقص میکنید
بردیا به سمت سرویس رفت...
بابا روی لبه ی تخت نشست
_ هوی کجا رو نگاه میکنی دختر...بیا بشین کارت دارم
...نمیخوام نمیشینم...کارت و بگو خوابم میاد میخوام بخوابم...درضمن دست برادر زاده ات و هم بگیر ببر حوصله اش و ندارم
_ دستش و که زدی ترکوندی
...اولا که دستش نبوده و دماغش بوده دوما حقشه با من بودن درد داره
خندیدو گفت:
_ لجباااز...بگیر بشین
دستم و گرفت و بزور نشوندم...
سعی نکردم از جام بلند شم. خودم و روی تخت ولو کردم و به سقف خیره شدم
پوفی کردم و گفتم:
...بگو
بردیا از دستشویی بیرون اومد و درحالی که دستاش و خشک میکرد گفت:
_ پاشو...پاشو خودت و جمع کن...آدم جلوی باباش اینطوری ولو میشه رو تخت
بابا تو گلو خندید...
با اخمایی درهم گفتم:
...به تو چه اصلا...بابای خودمه دلم میخواد اینطوری ولو شم رو تخت...کاری نکن که بیام ولو شم رو زمین ها...
پایانه #پارت_دوم 🥰
نویسنده: #مهدخت_مرادی
#پارت دوم
اومدم که پلاک گردنبندم و که پشت گردنم افتاده بود بیارم جلو و روی سینم بندازم که یهو بردیا موهام و گرفت، یه دور دوره دستش چرخوندو آروم کشوند پشت کتفم و باعث شد سرم و بی حرکت بالا بگیرم. لباش و کنار گوشم اورد و پج زد:
- تو که میدونی من عاشقتم چرا انقدر اذیتم میکنی هان؟
آروم و حرصی گفتم:
...ول کن موهامو
تو گلو خندیدو یه خورده بیشتر کشیدشون که باعث شد احساس کنم چند تار از موهام از ریشه کنده شد...
جیغ زدم:
...بردیاااا موهاام...بخدا ول نکنی میکشمت
- ول نمیکنم...در ضمن دست از پا خطا کنی بیشتر میکشم که کچل شی
داشت درگوشم حرف میزد
دستم و آروم یه جوری که متوجه نشه به سمت شیشه ی اتکلونم بردم . با این که عاشق اون اتکولونم بودم حاضر شدم ازش بگذرم و آزادیم و باهاش بخرم...
حرصی دندونام و بهم فشردم و کوبیدمش تو صورتش که باعث شد تند موهام و رها کنه...
دستش و جلوی بینی اش گرفت و با اعصبانیت گفت:
- آخ...خدا لعنتت کنه بینی ام و خورد شد
...خوبت میاد...آخیششش دلم خنک شد
اومد که بیاد سمتم که عقب کشیدم و با خنده گفتم:
...بخدا جلو بیای جیغ میزنم بابا بیاد بالا ببینه داری دختر یکی یه دونه اش و میکشی
خون از بین انگشتاش عبور کرد. دستش و برداشت و نگاهش کرد. رفت و روی لبه ی تخت نشست
دلم واسش سوخت. برگشتم باکس دستمال کاغذی و برداشتم و آروم به سمتش قدم برداشتم...
انگشت اشارش و به سمتم گرفت...
- بیای جلو یه بلایی سرت میارم
با چشمایی درشت شده گفتم:
...وا...میخوام بهت دستمال بدم عشقم
بی حرف نگاهش و ازم گرفت. صندلی گذاشتم و رو به روش نشستم. یه دستمال برداشتم.
...دستت و بردار...
نگاه بی اهمیتی بهم انداخت. دستش و برداشت و به گوشه ایی زل زد که مثلا بهم بفهمونی باهام قهره...
...تقصیر خودت بود...نباید موهام و میگرفتی...
آروم خون بینی اش و پاک کردم و گونه اش و بوسیدم. نگاهش روم قفل شد. مثل همیشه به راحتی میتونستم افسارش و تو چنگم بگیرم. با قیافه ایی مظلوم تو چشماش زل زدم و گفتم:
...ببخشید باشه؟
لبخندی روی لباش نشست و لب زد:
- مگه میتونم نبخشم
کم مومده بود بزنم زیره خنده. کش لبخندم داشت باز میشد که ابروهام و بهم گره زدم
...خیلی خب پاشو برو دستت و بشور. میزنی به تختم خونی میشه یکی میاد میبینه فکر بد میکنه
اومد که حرف بزنه که صدای بابا تو فضا پیچید
_ عشق بابا کجاایی
اه اه...
میدونستم. میدونستم کوروش الکی مهربون نمیشه. حتما یه چیزی میخواد که یهویی فاز بابا خوبارو واسه من برداشته...
بردیا خم شدو با خنده دره گوشم گفت:
- یه چیزی میخوادا
نگاهش کردم و پچ زدم:
...اره میدونم
بابا وارد شد...
...چته کوروش جان؟
خندید و به سمتمون اومد
_ کوروش چیه بی ادب باباتما...
رو کرد به بردیا و با همون لحن خنده دار گفت:
_ به دلمموند یه بار بابا صدام کنه
بردیا خندیدو پاشد.
- ای بابا عمو جان به دل نگیر دخترتو که بهتر میشناسی
جلو اومدو یه تیکه مویی که جلوی دیدم و گرفته بودو حال نداشتم کنارش بزنم و پشت گوشم برد
- دختر نیست که پسره
بابا، با اخمایی درهم جلو اومدو دست بردیا رو گرفت
_ این خون ماله چیه؟!
خودم و زدم به اون راه و نگاهم و رو درو و دیوار اتاقم چرخوندم که از من سوالی پرسیده نشه...
- هیچی یه خورده زدیم تو سرو کله هم ولی الان خوبیم نگران نباش
_ بیا برو...بیا برو دستاتو بشور...یکم با ملایمت تر...اینطوری بخواین ادامه بدین همدیگه رو ناقص میکنید
بردیا به سمت سرویس رفت...
بابا روی لبه ی تخت نشست
_ هوی کجا رو نگاه میکنی دختر...بیا بشین کارت دارم
...نمیخوام نمیشینم...کارت و بگو خوابم میاد میخوام بخوابم...درضمن دست برادر زاده ات و هم بگیر ببر حوصله اش و ندارم
_ دستش و که زدی ترکوندی
...اولا که دستش نبوده و دماغش بوده دوما حقشه با من بودن درد داره
خندیدو گفت:
_ لجباااز...بگیر بشین
دستم و گرفت و بزور نشوندم...
سعی نکردم از جام بلند شم. خودم و روی تخت ولو کردم و به سقف خیره شدم
پوفی کردم و گفتم:
...بگو
بردیا از دستشویی بیرون اومد و درحالی که دستاش و خشک میکرد گفت:
_ پاشو...پاشو خودت و جمع کن...آدم جلوی باباش اینطوری ولو میشه رو تخت
بابا تو گلو خندید...
با اخمایی درهم گفتم:
...به تو چه اصلا...بابای خودمه دلم میخواد اینطوری ولو شم رو تخت...کاری نکن که بیام ولو شم رو زمین ها...
پایانه #پارت_دوم 🥰
۱۱.۰k
۲۳ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.