تکپارتی 🫂🪄
#تکپارتی 🫂🪄
وقتی از آمپول میترسیدی🩺💉
پرستار:خانم شما باید امپول رو بزنید
ا. ت:گفتم نمیزنم دیگه
پرستار:اما اینجوری حالتون بدتر میشه
ا. ت:اصلا به تو چه
پرستار:بیاین کمک بگیریمش
ا. ت:چییی؟
سریع فرار کردم که خوردن به یه نفر محکم بعد باهم افتادیم
ا. ت:ببخشید
هان:اشکال نداره حالتون خوبه ؟
ا. ت:اره ها؟ هان خودتی؟
هان: ا.ت؟
پرستار :دکتر آقای هان بگیریدش
ا. ت :پشت هان قایم شدی
ا. ت:هان کمکم کن من نمیخوام امپول بزنم
هان:پرستار وایسا خودم حلش میکنم
ا. ت:کمکم کن دیگ
هان :ولی باید بزنی تا خوب بشی ا.ت
ا. ت:نعع من نمیزنم
هان :لجبازی نکن درد نداره
ا. ت:عه گفتم نمیزنم دیگ
هان:عصبانیم نکن میزنیی
ا. ت:نمیزنمم ولم کن میخوام برم
هان:کجا با این عجله؟
*ا.ت رو انداخت رو دوشش
ا. ت:ولمم کنن ...هی عوضی ولم کنن
هان :هیش بیمارستانه
بردت اتاق خودش گذاشتت رو تخت معاینه
هان:پرستار شما میتونی بری
پرستار :باشه آقای هاننننننن
ا. ت :من میخوامم برمم (با داد)
هان :عصابم رو خورد نکن ا.ت
ا. ت:تو اصلا کی هستی به من دستور میدییی؟
هان:ساکت ببینم
رفت و یه امپول از کشوش بیرون اورد میخواستم فرار کنم که دستمو گرفت و پریتم کرد رو تخت به پشت خوابوندم وایی چه زوری داره
ا. ت:ای ولم کن هاننن
شلوار با شرتم رو یکم اورد پایین و اممول رو زد
ا. ت:ایییییییی
هان:بیا تموم شد
نشستم رو تخت
ا. ت:خیلی بدی *با بغض
هان:هی گریه نکن
ا. ت:هقق ازت متنفرم هقق
هان:بغلم کرد
هان:اروم باش برای خوب شدنت بود
اشکام رو پاک کرد
هان:بسه حالا بیا بریم بیرون شام مهمون من خانم کوچولو
ا. ت:من کوچولو نیستم
هان :باش حالا بیا بریم
ا. ت:باش بریم ولی بازم خیلی بدی
هان:*خندید
وقتی از آمپول میترسیدی🩺💉
پرستار:خانم شما باید امپول رو بزنید
ا. ت:گفتم نمیزنم دیگه
پرستار:اما اینجوری حالتون بدتر میشه
ا. ت:اصلا به تو چه
پرستار:بیاین کمک بگیریمش
ا. ت:چییی؟
سریع فرار کردم که خوردن به یه نفر محکم بعد باهم افتادیم
ا. ت:ببخشید
هان:اشکال نداره حالتون خوبه ؟
ا. ت:اره ها؟ هان خودتی؟
هان: ا.ت؟
پرستار :دکتر آقای هان بگیریدش
ا. ت :پشت هان قایم شدی
ا. ت:هان کمکم کن من نمیخوام امپول بزنم
هان:پرستار وایسا خودم حلش میکنم
ا. ت:کمکم کن دیگ
هان :ولی باید بزنی تا خوب بشی ا.ت
ا. ت:نعع من نمیزنم
هان :لجبازی نکن درد نداره
ا. ت:عه گفتم نمیزنم دیگ
هان:عصبانیم نکن میزنیی
ا. ت:نمیزنمم ولم کن میخوام برم
هان:کجا با این عجله؟
*ا.ت رو انداخت رو دوشش
ا. ت:ولمم کنن ...هی عوضی ولم کنن
هان :هیش بیمارستانه
بردت اتاق خودش گذاشتت رو تخت معاینه
هان:پرستار شما میتونی بری
پرستار :باشه آقای هاننننننن
ا. ت :من میخوامم برمم (با داد)
هان :عصابم رو خورد نکن ا.ت
ا. ت:تو اصلا کی هستی به من دستور میدییی؟
هان:ساکت ببینم
رفت و یه امپول از کشوش بیرون اورد میخواستم فرار کنم که دستمو گرفت و پریتم کرد رو تخت به پشت خوابوندم وایی چه زوری داره
ا. ت:ای ولم کن هاننن
شلوار با شرتم رو یکم اورد پایین و اممول رو زد
ا. ت:ایییییییی
هان:بیا تموم شد
نشستم رو تخت
ا. ت:خیلی بدی *با بغض
هان:هی گریه نکن
ا. ت:هقق ازت متنفرم هقق
هان:بغلم کرد
هان:اروم باش برای خوب شدنت بود
اشکام رو پاک کرد
هان:بسه حالا بیا بریم بیرون شام مهمون من خانم کوچولو
ا. ت:من کوچولو نیستم
هان :باش حالا بیا بریم
ا. ت:باش بریم ولی بازم خیلی بدی
هان:*خندید
۱۰.۰k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.