black flower(p,145)

black flower(p,145)

تهیونگ اهمیتی نمی داد که کهنه شدند ...
و رنگ و روشون رفته
همین که مجبور نبود مثل انسانهای اولیه دی*کشو با برگ بپوشونه یا از پوست حیوانات استفاده کنه براش کافی بود.

تیشرت سرخابی رو از سرش رد کرد و دستاش رو وارد استینای کوتاهش کرد.

با اینکه نیمی از رون هاش رو میپوشوند اما توش احساس راحتی می کرد.

خب... حالا نوبت شلواره

با خودش گفت و پوست پاهای خوش فرمش رو با شلوار جونگ کوک پوشوند.

تهیونگ بند هاش رو دور کمرش محکم کرد

و در حالی که خمیازه می کشید خودش رو روی تخت انداخت.

پتوش رو تا چونه اش بالا کشید و از لذت خرخر کرد.

گرم و نرم.....

جاش حسابی راحت بود و همین باعث شد تا خیلی سریع خوابش ببره.

غافل از آلفایی که تو اتاق کناریش داره بخاطر نزدیکی امگا جون میده‌....

**
خانم جئون بند هامبوک ابریشمیش که باز شده بود رو بست ...
و با اخم به همسرش که با یک جفت چشم براق که ازشون قلب های صورتی بیرون می ریخت و یه لبخند محو که سعی در پنهان کردنش داشت به و صفحه ی کتاب فلسفه ی کنفسیوسش خیره شده بود‌....
و اونو به صورتش چسبونده بود با تعجب نگاه کرد.
دیدگاه ها (۰)

black flower(p,146)

black flower(p,147)

black flower(p,144)

black flower(p,143)

black flower(p,238)

black flower(p,307)

black flower(p,325)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط