رمان
#رمان
#اسمان_شب
#BTS
#part:۸
سوهی:صبح زود بیدار شدم لباس پوشیدم و به سمت اداره پلیس که جین الان اونجاس حرکت کردم،همزمان با من نامجون هم رسید بعد از سلام کردن وارد اداره شدیم که با قیافه عصبی جین روبه رو شدم رفتم پیشش و گفتم:چرا اینقدر اخمات توهمه؟
جین:حسابی اعصابم خورد شده بود که با صدای سوهی به خودم اومدم:بشین
بعد از اینکه نامجون و سوهی نشستن جریان رو تعریف کردم:بابا یکی از تازه واردهای اینجا انگاری با یکی همدستش که نقشه های مارو لو بده و من تازه اینو فهمیدم و حسابی اعصابم خورده
سوهی:حرف های دیروزمون رو یادت که نرفته؟میتونه نشونه ی خوبی باشه ها
جین:صد در صد که یادم نرفته و بله میدونم میتونه نشونه ی خوبی باشه ولی اینکه این همه مدت ی تازه وارد گولمون زد باعث عصبانیتم میشه
*فلش بک به دیروز شب*
جین:اونوقت از کجا میتونیم شمارشو بیاریم تا بهش پیام بدیم؟
نامجون:همونطور که گفتی هیچ نشونه ی کوچیکی ازش نداشتیم
سوهی:بعد از سالها تجربه و کار در این زمینه باید بدونی وقت امتحان کردن من نیست جین، خودت میدونی چی تو ذهنمه
جین:تو خرگوش باهوش منی،سریع فهمیدی دارم امتحانت میکنم
سوهی:اره دیگه،خب نامجونا بزار به تو بگم قاتل حتما یکیو میفرسته اداره پلیس تا نقشه ها و گفت و گو های اونجا رو بهش لو بده و همچنین ببینه درگیر پرونده ی قتلی که مربوط به اونه هستیم یانه؟ما میتونیم از این فرصت استفاده کنیم و اون فرد رو شناسایی کنیم و با استفاده از اون فرد شماره ی قاتل رو بگیریم
نامجون:واو احسنت بابا افرین
*پایان فلش بک*
^زمان حال^
سوهی:لازم نیست خودتو عصبی کنی فقط بیا بهم بگو،دستگیرش کردید؟الان کجاست؟
جین:نه هنوز دستگیرش نکردیم و فقط من میدونم چون یکم پیش فهمیدم و هنوز به کسی چیزی نگفتم کلا هنوز اعلام نکردم جاسوس داریم و اینکه اونجاست روی اون میز نشسته
سوهی:اوکی،فقط بشین و تماشا لذت بردن هم یادت نره
با خشمی که در وجودم همینطور فوران پیدا کرده بود بلند شدم و رفتم سمت اون پسره از یقش گرفتم و تو صورتش نگاه کردم پوزخند زدم و گفتم:تو هنوز خیلی کوچیکی حیف که قراره اون صورتت با خاک یکسان شه
بهش اجازه ی حرف ندادم و مشتم رو محکم کوبیدم تو دهنش که افتاد رو زمین رفتم نزدیکش و نشستم رو شکمش و مشت های محکمم رو تقدیم صورتش کردم،بی توجه به داد و بیداد های پلیس هایی که اونجا بودن لگد هایی به شکمش زدم و اومدم بازم بزنم که با صدای که بلند شد متوقف شدم
جونگکوک:فک نمیکردم اینقدر وحشی باشی
سوهی:برگشتم سمتش و به صورتش زل زده:تو چیزی نمیدونی پس بهتره چیزی نگی که بعدا پشیمون بشی
جونگکوک:خب دلیل اینکارت چیه؟
سوهی:فک نکنم وقتش باشه که دلیل کار های یک افسر پلیس رو برات توضیح بدم
جونگکوک:عه پس اینطوره؟
سوهی:جونگکوک برو بیرون الان میام،همین الان بدون هیچ حرفی!
جونگکوک رفت بیرون و منم به پلیس های اطرافم اشاره کردم اینو ببرن اتاق بازجویی تا بیام
جین:سوهی از کارت خوشم اومد اما وقتش درست نبود
سوهی:جین به بزرگی خودت ببخش
جین:نه بابا تیکه هم میپرونی
نامجون:سوهی برو به این جونگکوک برس تا کاری نکرده،شما دوتا هم ادامه ندید دیگه برو سوهی
سوهی:از اداره خارج شدم و دیدم جونگکوک اونور ایستاده رفتم و نزدیکش شدم:دلیل یهویی اومدنت و دفاع کردنت از اون پسر چی بود؟
جونگکوک:اومدم ببینمت و بپرسم چیکار کردی؟و از اون پسر دفاع نکردم فقط برام تعجب آورد بود که خیلی بد داشتی اون پسر رو میزدی!
سوهی:جونگکوک خودم دنبال قضیه ام تو لازم نیست اینقدر نگران باشی خودم قاتل رو پیدا میکنم و هروقت پیدا کردم بهت میگم ولی فعلا نمیتونم بهت چیزی بگم
جونگکوک:سوهی من نمیتونم تو چطور میتونی بهم بگی بیخیال باشم
سوهی:کاری هم از دست تو برنمیاد خودم دارم رسیدگی میکنم،جونگکوک این ی بازی نیست این چیزی نیست که تو بخوای دخالت کنی،این قضیه ی قتله خطرناک تر و بزرگتر از چیزیه که فک میکنی،اینو باید پلیس بهش رسیدگی کنه میفهمی چی میگم؟
جونگکوک:من میخوام کمک کنم
سوهی:تو نمیتونی کاری کنی
جونگکوک:منم نمیتونم دست رو دست بزارم و با خیال راحت بشینم درکم کن دوستم رو از دست دادم میفهمی
سوهی:درکت میکنم ولی توهم درکم کن تو نمیتونی توی کار پلیس دخالت کنی،الان برو خودم باهات تماس میگیرم
جونگکوک:اما..
سوهی:فقط به حرفم گوش کن
جونگکوک با عصبانیت و ناراحتی رفت منم رفتم اتاق بازجویی و به پسره نزدیک شدم
#اسمان_شب
#BTS
#part:۸
سوهی:صبح زود بیدار شدم لباس پوشیدم و به سمت اداره پلیس که جین الان اونجاس حرکت کردم،همزمان با من نامجون هم رسید بعد از سلام کردن وارد اداره شدیم که با قیافه عصبی جین روبه رو شدم رفتم پیشش و گفتم:چرا اینقدر اخمات توهمه؟
جین:حسابی اعصابم خورد شده بود که با صدای سوهی به خودم اومدم:بشین
بعد از اینکه نامجون و سوهی نشستن جریان رو تعریف کردم:بابا یکی از تازه واردهای اینجا انگاری با یکی همدستش که نقشه های مارو لو بده و من تازه اینو فهمیدم و حسابی اعصابم خورده
سوهی:حرف های دیروزمون رو یادت که نرفته؟میتونه نشونه ی خوبی باشه ها
جین:صد در صد که یادم نرفته و بله میدونم میتونه نشونه ی خوبی باشه ولی اینکه این همه مدت ی تازه وارد گولمون زد باعث عصبانیتم میشه
*فلش بک به دیروز شب*
جین:اونوقت از کجا میتونیم شمارشو بیاریم تا بهش پیام بدیم؟
نامجون:همونطور که گفتی هیچ نشونه ی کوچیکی ازش نداشتیم
سوهی:بعد از سالها تجربه و کار در این زمینه باید بدونی وقت امتحان کردن من نیست جین، خودت میدونی چی تو ذهنمه
جین:تو خرگوش باهوش منی،سریع فهمیدی دارم امتحانت میکنم
سوهی:اره دیگه،خب نامجونا بزار به تو بگم قاتل حتما یکیو میفرسته اداره پلیس تا نقشه ها و گفت و گو های اونجا رو بهش لو بده و همچنین ببینه درگیر پرونده ی قتلی که مربوط به اونه هستیم یانه؟ما میتونیم از این فرصت استفاده کنیم و اون فرد رو شناسایی کنیم و با استفاده از اون فرد شماره ی قاتل رو بگیریم
نامجون:واو احسنت بابا افرین
*پایان فلش بک*
^زمان حال^
سوهی:لازم نیست خودتو عصبی کنی فقط بیا بهم بگو،دستگیرش کردید؟الان کجاست؟
جین:نه هنوز دستگیرش نکردیم و فقط من میدونم چون یکم پیش فهمیدم و هنوز به کسی چیزی نگفتم کلا هنوز اعلام نکردم جاسوس داریم و اینکه اونجاست روی اون میز نشسته
سوهی:اوکی،فقط بشین و تماشا لذت بردن هم یادت نره
با خشمی که در وجودم همینطور فوران پیدا کرده بود بلند شدم و رفتم سمت اون پسره از یقش گرفتم و تو صورتش نگاه کردم پوزخند زدم و گفتم:تو هنوز خیلی کوچیکی حیف که قراره اون صورتت با خاک یکسان شه
بهش اجازه ی حرف ندادم و مشتم رو محکم کوبیدم تو دهنش که افتاد رو زمین رفتم نزدیکش و نشستم رو شکمش و مشت های محکمم رو تقدیم صورتش کردم،بی توجه به داد و بیداد های پلیس هایی که اونجا بودن لگد هایی به شکمش زدم و اومدم بازم بزنم که با صدای که بلند شد متوقف شدم
جونگکوک:فک نمیکردم اینقدر وحشی باشی
سوهی:برگشتم سمتش و به صورتش زل زده:تو چیزی نمیدونی پس بهتره چیزی نگی که بعدا پشیمون بشی
جونگکوک:خب دلیل اینکارت چیه؟
سوهی:فک نکنم وقتش باشه که دلیل کار های یک افسر پلیس رو برات توضیح بدم
جونگکوک:عه پس اینطوره؟
سوهی:جونگکوک برو بیرون الان میام،همین الان بدون هیچ حرفی!
جونگکوک رفت بیرون و منم به پلیس های اطرافم اشاره کردم اینو ببرن اتاق بازجویی تا بیام
جین:سوهی از کارت خوشم اومد اما وقتش درست نبود
سوهی:جین به بزرگی خودت ببخش
جین:نه بابا تیکه هم میپرونی
نامجون:سوهی برو به این جونگکوک برس تا کاری نکرده،شما دوتا هم ادامه ندید دیگه برو سوهی
سوهی:از اداره خارج شدم و دیدم جونگکوک اونور ایستاده رفتم و نزدیکش شدم:دلیل یهویی اومدنت و دفاع کردنت از اون پسر چی بود؟
جونگکوک:اومدم ببینمت و بپرسم چیکار کردی؟و از اون پسر دفاع نکردم فقط برام تعجب آورد بود که خیلی بد داشتی اون پسر رو میزدی!
سوهی:جونگکوک خودم دنبال قضیه ام تو لازم نیست اینقدر نگران باشی خودم قاتل رو پیدا میکنم و هروقت پیدا کردم بهت میگم ولی فعلا نمیتونم بهت چیزی بگم
جونگکوک:سوهی من نمیتونم تو چطور میتونی بهم بگی بیخیال باشم
سوهی:کاری هم از دست تو برنمیاد خودم دارم رسیدگی میکنم،جونگکوک این ی بازی نیست این چیزی نیست که تو بخوای دخالت کنی،این قضیه ی قتله خطرناک تر و بزرگتر از چیزیه که فک میکنی،اینو باید پلیس بهش رسیدگی کنه میفهمی چی میگم؟
جونگکوک:من میخوام کمک کنم
سوهی:تو نمیتونی کاری کنی
جونگکوک:منم نمیتونم دست رو دست بزارم و با خیال راحت بشینم درکم کن دوستم رو از دست دادم میفهمی
سوهی:درکت میکنم ولی توهم درکم کن تو نمیتونی توی کار پلیس دخالت کنی،الان برو خودم باهات تماس میگیرم
جونگکوک:اما..
سوهی:فقط به حرفم گوش کن
جونگکوک با عصبانیت و ناراحتی رفت منم رفتم اتاق بازجویی و به پسره نزدیک شدم
۴.۹k
۲۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.