فیک جیمین *part ⁷*
ادامه فیک
وقتی بخاطر یه دختره دیگه سرت داد میزنه:)
★ویو ت★
ات-/جیم:+/ته&/کوک∆/هوپ×/شوگا÷/جین^/نام=/هاوون¢/هه جی~
+یاا ات
&چخبرته ات حالا درسته این بدبخت یکاری کرده ولی دیگه داری زیاده روی میکنی*نسبتا بلند
-اوپا شما که چیزی نمیدونی*بغض
∆راست میگه ات داری زیاده روی میکنی الان چرا دقیقا صداتو بلند میکنی و جیغ و داد میکنی!*داد
×ات شی بنظرت کارت اشتباه نیست؟
-اوپا هاااا *گریه
من...من ازش میترسم اوپا ها حتما دلیلی دارم*گریه
÷ات نمیخواد بکشتت که تو دیگه داری شورشو در میاری*داد
^اصن یعنی چی که ازش میترسی اصن تو از می تاحالا انقد ترسو شدی*با لحن سرزنشی و غرغر مانند
=تو کی انقدر پررو شدیی؟*داد
+*تو چشمای ات نگاه میکنه*ات بدجور ناامیدم و شرمنده م کرده
-هنوز تو شوک حرفای اعضا و جیمینه
+میشنوی؟*داد
اصن اهمیت میدی؟ *داد
با حرفای اعضا گریه م گرفته بود
حتی حاضر نبودن به حرفام گوش کنن
درد پام همینجوری داشت شدت میگرفت
از جام به سختی بلند شدم
-اوپا ها.. اگه چند دقیقه هم شده به حرفم گوش میدادین اتفاقی نمیفتاد..
اینو گفتم و به سختی شروع کردم به راه رفتن و از اون مکان خارج شدم
جلوی گریه مو نمیتونستم نگه دارم
معلوم بود که کار هه جی از قصد بود
به سختی راه میرفتم و درد پاهام هم وحشتناک بود
چرا حتی به حرفم گوش ندادن؟..
اَه ات مجبور بودی با این وضع پاهات قهر کنی؟
ایش
خواستم تاکسی پیدا کنم و سوار شم
اما از شانس مسخره م...هیچ ماشینی پیدا نکردم
تا ایستگاه اتوبوس خیلی راه بود
چاره ی دیگه ای که نداشتم
باید پیاده میرفتم
به سختی داشتم خودمو کنترل میکردم که پاهام لنگ نزنه و این خودش کلی باعث درد میشد
کلاه و ماسک لعنتیم هم که مثل چی اذیتم میکرد
پیاده روی اونم وقتی دکترت گفته باید استراحت کنی.. عالیه
حداقل شانس آوردم کیفم همراهمه
با جیمین که قهرم...پس مجبورم برم خونه ی خودم
بعد از یکم پیاده روی بلخره تاکسی پیدا کردم و رسیدم دم خونه م
رمز در رو زدم و وارد شدم
آجوما اومد جلوی در
آجوما:$
$خوش اومدین خانوم
-مرسی
$چیزی شده خانوم؟
-نه
آجوما
$جانم خانوم
-امروزو مرخصی میدم بهت
میخوام تنها باشم
$خانوم لطفا اخراجم نکنین
-نه نه بابا نمیخوام اخراجت کنم که
حقوق امروز رو تا یک هفته دیگه رو هم میدم فقط میخوام تنها باشم آجوما
$چشم
آجوما وسایلاشو جمع کرد و رفت
و من موندم با یه دنیا غم
که متوجه شدم یچیزی داره خودشو دور پاهام میپیچه
عه
لمون بود..گربه ی سفیدم
لمون رو برداشتم و سفت بغلش کردم
یهو یاد موقعایی افتادم که جیمین کیتن صدام میکرد
ناخوداگاه گریم گرفت
لایک؟!!!
~♡~
وقتی بخاطر یه دختره دیگه سرت داد میزنه:)
★ویو ت★
ات-/جیم:+/ته&/کوک∆/هوپ×/شوگا÷/جین^/نام=/هاوون¢/هه جی~
+یاا ات
&چخبرته ات حالا درسته این بدبخت یکاری کرده ولی دیگه داری زیاده روی میکنی*نسبتا بلند
-اوپا شما که چیزی نمیدونی*بغض
∆راست میگه ات داری زیاده روی میکنی الان چرا دقیقا صداتو بلند میکنی و جیغ و داد میکنی!*داد
×ات شی بنظرت کارت اشتباه نیست؟
-اوپا هاااا *گریه
من...من ازش میترسم اوپا ها حتما دلیلی دارم*گریه
÷ات نمیخواد بکشتت که تو دیگه داری شورشو در میاری*داد
^اصن یعنی چی که ازش میترسی اصن تو از می تاحالا انقد ترسو شدی*با لحن سرزنشی و غرغر مانند
=تو کی انقدر پررو شدیی؟*داد
+*تو چشمای ات نگاه میکنه*ات بدجور ناامیدم و شرمنده م کرده
-هنوز تو شوک حرفای اعضا و جیمینه
+میشنوی؟*داد
اصن اهمیت میدی؟ *داد
با حرفای اعضا گریه م گرفته بود
حتی حاضر نبودن به حرفام گوش کنن
درد پام همینجوری داشت شدت میگرفت
از جام به سختی بلند شدم
-اوپا ها.. اگه چند دقیقه هم شده به حرفم گوش میدادین اتفاقی نمیفتاد..
اینو گفتم و به سختی شروع کردم به راه رفتن و از اون مکان خارج شدم
جلوی گریه مو نمیتونستم نگه دارم
معلوم بود که کار هه جی از قصد بود
به سختی راه میرفتم و درد پاهام هم وحشتناک بود
چرا حتی به حرفم گوش ندادن؟..
اَه ات مجبور بودی با این وضع پاهات قهر کنی؟
ایش
خواستم تاکسی پیدا کنم و سوار شم
اما از شانس مسخره م...هیچ ماشینی پیدا نکردم
تا ایستگاه اتوبوس خیلی راه بود
چاره ی دیگه ای که نداشتم
باید پیاده میرفتم
به سختی داشتم خودمو کنترل میکردم که پاهام لنگ نزنه و این خودش کلی باعث درد میشد
کلاه و ماسک لعنتیم هم که مثل چی اذیتم میکرد
پیاده روی اونم وقتی دکترت گفته باید استراحت کنی.. عالیه
حداقل شانس آوردم کیفم همراهمه
با جیمین که قهرم...پس مجبورم برم خونه ی خودم
بعد از یکم پیاده روی بلخره تاکسی پیدا کردم و رسیدم دم خونه م
رمز در رو زدم و وارد شدم
آجوما اومد جلوی در
آجوما:$
$خوش اومدین خانوم
-مرسی
$چیزی شده خانوم؟
-نه
آجوما
$جانم خانوم
-امروزو مرخصی میدم بهت
میخوام تنها باشم
$خانوم لطفا اخراجم نکنین
-نه نه بابا نمیخوام اخراجت کنم که
حقوق امروز رو تا یک هفته دیگه رو هم میدم فقط میخوام تنها باشم آجوما
$چشم
آجوما وسایلاشو جمع کرد و رفت
و من موندم با یه دنیا غم
که متوجه شدم یچیزی داره خودشو دور پاهام میپیچه
عه
لمون بود..گربه ی سفیدم
لمون رو برداشتم و سفت بغلش کردم
یهو یاد موقعایی افتادم که جیمین کیتن صدام میکرد
ناخوداگاه گریم گرفت
لایک؟!!!
~♡~
۷.۹k
۲۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.